آرامشم تویی!
این یکی را یک روزه تمام کردم ولی هفته ها درگیرش شدم. کمتر پیش می آید کتابی بتواند این طور ذهنم را چیز ناآشنایی ، حکایت زندگی عاشقانه دو تا جوان دهه شصتی از نسل سوخته به روایتگری همسر «آشفته کند. ؟ در » خداحافظ سالار « و » پرواز تا بینهایت «ناخود آگاه مرا می برد به » اسم تو مصطفاست « نیست ولی چرا به جایی رسیدم که جا داشت دق کنم. اینکه شهید صدر زاده الان شهید صدر زاده بودنش » چرا« جستجوی این ، معلوم شده است، امثال ما کجا و تصمیم سمیه؟ مثل روز روشن بود.
فهم اینکه همراه شدن با جوانکی بیکار بدون خانه و ماشین و تحصیلات و خلاصه بدون همه ملاک های ورد زبان مشاوران امروزی که ، سربازی نرفته مشکل نبود. مشکلات مختلف و روال غیر طبیعی زندگی ، کار هر کسی نیست، بوسیله آن تعیین کفویت می کنند و باز عاشقانه زندگی کردن و کم نیاوردن هم ضروت این انتخاب است. با در نظر داشتن همه اینها بود که از بی خبر رفتن ، کشف پس زمینه این چند کتاب به هم ریختم.
چه کسی می فهمد؛ حضور شهید و نرفتن هایش هایش، حرف ها و هدیه ها و رفتارهایش تمرین دادن همسر است برای پذیرش پرواز او یعنی چه! اینجا بود که حل این معما پروازم داد به جایی که اینگونه زندگی کردن را از آنجا آموخته بودند.
آنجا هم یکی باید می ماند و یکی باید می رفت .آنجا هم ساده زیستی و بچه داری و نبودن های طولانی همسر و نداشتن ها و مشکلات بود.
آنجا هم بانویی آسمانی از مال و منال و شهرت و جاه و مقام رد شد و فقط خدا را دید و با مردی ،مختلف همراه شد که دنیا را سه طلاقه کرده بود. آنجا حتی دیدن دست های بسته حیدر داشت و شاهد غربت و بی کسی او بودن.
اما اما از فکر به تفاوتش روح در کالبدم بی قراری کرد. آنجا فاطمه علیها سلام است که باید امیر ، مومنان را آماده کند برای نبودنش؟!! و چه گذشت بر علی بدون فاطمه؟! دنیا فقط یکجا دید که شهیدی غریب بِمَنِ الْعَزَاُء یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ کُنْتُ ِبکِ أَتَعَزَّى َففِیمَ الْعَزَاءُ ِمنْ بَْعدِک؟ « : کنار جسم بی جان شهیده اش عاشقانه سرود ؛ با چه کسی آرامش یابم ای دختر محمد؟ من به وسیله تو تسکین مییافتم (بر مصیبت و اندوه صبر می کردم)؛ » بعد از تو با چه کسی تسکین یابم (بر غم و مصیبت صبر کنم) "