خیابان شلوغ بود. ماشینها پشت سر هم توقف کرده بودند. بعضی رانندهها شیشه پنجره را پایین داده، دود سیگار را بیرون میدادند، بلکه آتش اضطراب و خشم اندکی فروکش کند. در چهار راه خبری از اضطراب نبود. با حوصله و آرامش، طبل و سنج میزدند و شتر میراندند. کف چهارراه پر شده بود از فضولات شتر. شترها آهسته راه میرفتند و اسیران را به سوی مقصد میبردند.