بسم الله الرحمن الرحیم
شعر
احترام تو ، خون گلو ای حاجی شش ماهه ام
بابا زدی با خـون خود ، مهر شهادت نامـه ام
با خنده ات آتش مـزن بر جان من بابا علی
لای لای علـی لای لای علـی لای لای علی
من می کشم با مرگ تو ای ماهی یک روزه آب
یک سو خجالت از تو و یک سو خجالت از رباب
پر می کشی از دست من تا دامن زهرا علی
لای لای علـی لای لای علـی لای لای علی
بهر تسلای دلـــم کردی گلویت را سپــر
آوردمت همره تو هم اینک مرا همره ببر
ای همسفر راضی مشو بابا شود تنها علی
لای لای علـی لای لای علـی لای لای علی
امام حسین علیه السلام تنها شده بود . به حسب ظاهر کسی باقی نمانده بود از او دفاع کند . اصحاب و یاران به شهادت رسیدند . جوان های بنی هاشم به شهادت رسیدند . امام حسین علیه السلام مانده بود و یک خیمه زن و کودک و یک بیابان دشمن . ابی عبدالله علیه السلام ، علی اصغر را در آغوش گرفت و مقابل لشکر دشمن آمد ، فرمود :
اگر گمان می کنید من می خواهم خودم آب بیآشامم و کودک را بهانه کردم ، خودتان بگیرید و سیرابش کنید .
می دانید چگونه جواب پسر پیغمبر را دادند؟ ناگهان احساس کرد کودکش دارد دست و پا می زند . نگاه کرد و دید گلویش دریده شد .
خونها را گرفت ، محاسنش را خضاب می کرد ، عرضه داشت : خدایا! آن چه این مصیبت را بر من آسان می کند ، این است که تو می بینی . ندا آمد : (دعه یا حسین فإن له مرضعاً فی الجنه)[1]؛ حسین! علی اصغرت را به ما بسپار ، ما دایه ای برای او در بهشت دیده ایم .
[1] تذکره الخواص ص 350 ـ مع الرکب الحسینی ج 4 ص 409