خدایا من میخوام وقتی بزرگ شدم یه عارف بزرگ بشم... آخه عارفا میتونن هر کاری دلشون بخواد بکنن، خودم تو فیلم دکتر استرنج دیدم!
البته بابام میگه: «تو تا دیروز عاشق جارو بودی و میخواستی رفته گر شهرداری بشی، لابد فردام میخوای اورانیوم غنی کنی... بابام میگه: این کارا رو ول کن برو درس بخون تا دکتر و مهندس و خلبان بشی...»
خدایا خب چیکار کنم؟ من هرچی میبینم میخوام بشم. دکتر و مهندس هم دوست دارما... اما خلبان نمیشم. آخه اگه برم جای بلند مامانم دعوام میکنه. تازه اگه از اون بالا بیفتم و بمیرم که دیگه منو میکشه!
خدایا من اگه تا الان عارف نشدم واسه این بود که فکر میکردم کسی بخواد عارف بشه فقط باید عارف باشه. نمیدونستم میتونه خیاط و آشپزم میتونه باشه.
خدایا من روزه ی کله گنجشکیمو گرفتم، تهدیگ ماکارونی خودمم که خیلی دوست داشتم دادم به داداشم، فردا صبح منتظرم عارف بشم.
خدایا مامانم میگه خودتو برام لوس نکن... برای همینم خودمو برات لوس نمیکنم ولی تن هم مثل پری مهربون که دندونم رو زیر بالشت گذاشتم ولی نیومد پول بذاره گولم نزنیا! باشه؟ شب بخیر