مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب ارزش حجاب
امتیاز کاربران 5

تولیدگر فیلم و صوت تولیدگر متن تولیدگر سایر

صدف هستم. از تاریخ 20 فروردین 1397 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر فیلم و صوت تولیدگر متن تولیدگر سایر تولیدگر گرافیک توزیع گر پیام رسان تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 152 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
ارزش حجاب

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ سه‌شنبه, 23 آبان 02

خدا خدا می کرد حرف دوستانش درست نباشد. دستش را با تردید روی دستگیره در گذاشت. قلبش تند و با قدرت می تپید. انگار می خواست از سینه اش بیرون بیاید. نفس عمیقی کشید. دستگیره را رو به پایین فشار داد. سلام کرد و داخل اتاق شد. روبروی در، خانم مدیر با رژ غلیظ همیشگی و موهایی که روی شانه اش ریخته، پشت میز نشسته بود. به محض اینکه او را دید اخم‌هایش را در هم برد. بدون اینکه جواب سلامش را بدهد با لحنی تمسخر‌آمیز گفت:«خانم مقدسی انگار از بخشنامه جدید خبر ندارید؟» مینا آب دهانش را به سختی فرو داد، دست هایش را پشت سرش به هم قلاب کرد تا مدیر، متوجه لرزش آن‌ها نشود. امّا نتوانست جلو لرزش صدایش را بگیرد و با صدایی لرزان پرسید:«چه بخشنامه ای؟» خانم مدیر رو به آقای معاون که سمت راست او پشت میز دیگری نشسته بود، گفت:«بخشنامه را بده خانم، مطالعه کنند.» آقای معاون چشم های ریزش را ریزتر کرد، دستی به سبیلش کشید و از داخل کشو کاغذی بیرون آورد و گفت:«بفرمایید خانم، اینم بخشنامه جدید.» مینا کاغذ را گرفت. روی صندلیِ کنار میز معاون نشست. آرنج هایش را روی ران پایش اهرم و صورتش را پشت بخشنامه پنهان کرد. تا نصف برگه را خوانده بود که خانم مدیر با حالت پرخاش گفت:«فکر کنم دیگر متوجه شدید که باید بین حجاب و علم آموزی یکی را انتخاب کنید.»

مینا علمی را که بخواهد مقابل حجاب بایستد، علم نمی دانست. او می خواست درس بخواند تا بتواند به کشورش خدمت کند؛ امّا می‌دانست علمی که با زیر پا گذاشتن اعتقادات و مذهب بدست بیاید نه تنها برای او که برای کشورش هم سودی نخواهد داشت. دستش را روی گیره روسری‌اش گذاشت. برای لحظه‌ای لبخندی تصنعی روی لبان مدیر نشست و گفت:«انگار سر عقل آمدی دختر!؟» مینا گیره روسری را محکم تر کرد و گفت:«بله سر عقل آمدم. من هرگز اعتقاداتم، حجاب و عفت و پاکی‌ام را برای یادگیری علم، زیر پا نمی گذارم. چنین مدرک علمی حتی اگر اعتبار جهانی داشته باشد برای من هیچ ارزش و اعتباری ندارد. این حجاب برای من از هر چیزی با ارزش‌تر است.»

خانم مدیر دندان هایش را روی هم سایید. با دست، در را نشان داد و فریاد زد:«برو بیرون. اینجا دیگر جایی برای تو نیست.» مینا با آرامش خاصی از اتاق بیرون رفت.  در آستانه در ایستاد. رویش را به طرف مدیر کرد و گفت:«راستی خانم مدیر، یک نصیحت از من یادگاری داشته باشید. آدم عاقل هیچ وقت یک جواهر ارزشمند را کنار خیابان دور نمی‌اندازد تا هر کسی بتواند راحت آن را بردارد؛ جای جواهر داخل گاوصندوق است.» و بعد از اتاق بیرون آمد و در را بست.

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما