از جنگ شهری متنفرم! نه خمپاره ای، نه پشتیبانی هوایی! مَردید بیاید بریم توی جنگل و بیابون و پشت خاکریز تا بهتون نشون بدم بچه ی هزاره چند مرده حلاجه! لعنتی ده نفر رو علااف خودش کرده.
باید دقت کنم شاید بفهمیم تیر های M-16 از کدوم ساختمون شلیک میشه. نمیتونم جلوی پام رو ببینم. صدای خورد شدن شیشه خورده زیر پام تمرکزم رو به هم میزد. لعنتی ها یه شیشه ی سالم رو در و دیوار شهر نذاشتن. دیدمش... لعنتی رو دیدم. تو یکی از خونه ها پنهان شده. نمیدونستم خدا رو شکر کنم که قناصه چی نیست یا نه! داشتم با اشاره به بچه ها گرا دادم. ولی به این راحتیا دم به تله نمیده. یک آن صدای جیغ زهرهمو ترکوند. چشمام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم. یه عروسک خونی بود که پام رفته بود روش.
صدای تق... تق... تق تق تق بین صدای گلوله ها ی خودی تو ذوقم زد... پس چرا صدای M-16 یارو نمی اومد! شاید خشاب عوض میکنه! شایدم... قبل از این که بتونم به بقیه احتمالات فکر کنم مجید داد زد نارنجک... همه نشستن! بوم... صدای ترکیدن نارنجک مثل فرمان آتش برا بچه ها عمل کرد! دوباره صدای کلاشینکف خودی بهم احساس امنیت داد تا بلند شم!
چهار-پنج تا گلوله ی دیگه بیشتر شلیک نکرده بودم که دوباره... تق... تق... دوباره مجید داد زد نارنجک! سریع نشستم و منتظر صدای انفجار موندم، بوم... و دوباره شلیک! ولی اون عوضی شلیک نمیکرد... ترسوی بزدل!
از نشستن و پا شدن هماهنگ بچه ها خندم گرفت، انگار فرمانده دستور بشبن پاشو میده! شلیک نکردم، منتظر موندم موقع پرتاب نارنجک بعدی بزنمش ولی از همون پشت دیوار پرتاب میکرد... دوباره تق... تق... تق تق... تق تق..
داعشی کثافت عجب ضرب دستی داشت، نامرد اینبار خیلی نزدیک به من انداخته بود! اگه فاصله یه کم کمتر میبود حتما می افتاد توی سنگر ما! قبل از این که مجید داد بزنه نارنجک خوابیدم زمین! فکر کنم یارو جای گلوله نارنجک داره!
چرا صدای نارنجک این دفعه اینطوری بود... بوم... لعنتی دوتاست! داد زدم دوتاست... ولی دیگه بچه ها شروع به شلیک کرده بودن! بوم... نارنجک دوم شاید یه ثانیه بعد از اولی ترکید! هنوز نیم خیز بودم. اگه با صداشون حساب کنیم سه نفر ترکش خوردن!
بلند شدم تا حساب این لعنتی رو کف دستش بذارم اما بالاخره صدای گلوله هایM-16 لعنتیش اومد! از شلیک های سه تا سه تای M-16 متنفرم... کمتر کسی ازش جون سالم به در میبره! یکی مثل من. تیر اول گوشم رو کند، تیر دوم به شونه ی چپم دستی کشید و رفت. سومی هم نمیدونم کدوم قبرستونی بود اما خدا رو شکر وسط سینم نخورده بود!
توی کلاس آموزشی گفته بودن معمولا کسی که سه تا گلوله رو بخوره جون سالم به در نمیبره! من که توی کلاس هم باور نکردم، توی صحنه ی جنگ هم نتونستم تجربه کنمش... اما مجید که گلوله ها توی سینه و گردنش نشسته بود عملا بهم نشون داد!