نزدیک خونه ما یه تاجری زندگی می کرد و ما می خواستیم بریم ازش برای کمک به هیئت پول بگیریم. رفتیم در مغازه اش دیدیم داره با پسرش دعوا می کنه. سر اینکه چرا لیوان یه بار مصرف رو دور می اندازی. وقتی تمیزه بذار یه جایی تا خودت دوباره از همون استفاده کنی...
گفتیم : یا علی... این به یه لیوان رحم نمی کنه، به هیئت چه جوری کمک می کنه؟!؟
اما بدبختی متوجه اومدن ما شده بود و علت رو پرسید..
ماهم دیگه تو رو دربایستی گفتیم : برای کمک به هیئت خدمت رسیدیم...
اونم در جا دو برابر حد انتظارمون کمک کرد...
رفیق مون که خیلی شوخ بود گفت: حاجی ما گفتیم شما سر یه لیوان دعوا راه می اندازی عمراً به هیئت کمک نمی کنی...
گفتش: من از اسراف بدم میاد... اگر قرار بود همین جوری با اسراف کنم هیچ وقت به این تجارت نمی رسیدم...
حرف حق بود جواب نداشت.