مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب اعتماد به روزی رسانی خداوند
امتیاز کاربران 5

تولیدگر متن توزیع گر وبلاگ توزیع گر پیام رسان

منتظر هستم. از تاریخ 08 اردیبهشت 1397 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن توزیع گر وبلاگ توزیع گر پیام رسان تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 67 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
اعتماد به روزی رسانی خداوند

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ جمعه, 24 آذر 02


 
با سرگیجه های مدوام حالم را روز به روز بدتر بود، حالت تهوع هم امانم را بریده بود.  
به اکبر گفتم: معلوم نیست چه مرضی دامنم رو گرفته.
- خوب چرا یک سری دکتر نمیری.  
نمی خواسم تو اون شرایط سخت اقتصادی یه هزینه اضافی دکتر برای خودمون بتراشم. دقیقا چهار ماه بود اکبر بخاطر تعدیل نیرو از شرکت بیرون شده بود. با وجود یک بچه مدرسه ای و این همه هزینه باید حسابی حواسمان راجمع می کردیم که در تهیه نان شب مان نمانیم.  
اما بعد از گذشت چند روز حالم بدتر شد به اصرار اکبر راهی مطب دکتر زنان شدم.  
خانم دکتر دستگاه سونوش را روی شکمم چند باری تکان داد و گفت: مبارک باشه، خانم شما باردارید تقریبا ۱۰ هفته ای دارید.  
با کلمه شما باردارید، دنیا دور سرم چند بار چرخید احساس کردم سرگیجه ام شدید تر شده بلند فریاد زدم یا حضرت فاطمه.
...مطب را سریع ترک کردم، مقداری در کوچه پس کوچه ها قدم زدم. نمی دانستم داستان را چطور برای اکبر بگویم. از این بدتر نمیشد.  
بالاخره به خانه رسیدم. آبی به صورتم زدم . لباس هایم را عوض کردم .  
- سلام مریم چی شد؟ دکتر چی گفت؟  
- سلام هیچی، بدبخت شدیم رفت.  
اکبر دستی به روی ریش هایش کشید، اخمی به چهره کشید گفت: خدانکنه ، واسه چی ؟ مگه چته؟  
 -هیچی من سالمم اما حامله ام، دکتر گفت: ۱۰ هفته دارم.
اکبر دستش را محکم به پیشانی زد گفت:
وای خدای من در این شرایط بچه نه اصلا فکرش را هم نمیشه کرد. باید تا دیر نشده بچه رو سقط کنیم.
- وای اکبر یعنی راهی دیگه نیس، اینطوری خدا قهرش میگیره، باید بیشتر فک کنیم.
از جایم بلند شدم سریع به آشپزخونه رفتم. خودم رو مشغول پخت و پز کردم باید راهی پیدا میکردیم . یکدفعه فکری به ذهنم رسید اکبر را صدا زدم و بهش گفتم: بیا برو از روحانی مسجد سوال کن ببین چی میگه؟ بهش بگو حکمش چیه سقطش کنیم؟ شاید راهی چیزی باشه ؟
صدای بهم‌خوردن در متوجه شدم اکبر به خانه برگشته، سراسیمه خودم را بهش رساندم. قیافه درهم رفته اکبر همه چیز را نشان می داد. بازم از روی استرس پرسیدم:خوب چی شد؟ تونستی باهاش صحبت کنی؟  
- اره گفت: سقط گناه کبیره هس، تو هیچ شرایطی نباید سقط کرد، روزی رو خدا میرسونه ما چکاره ایم؟
- میخواستی بگی بیکاری، دخلمون به خرجمون نمیخوره.
- همه را گفتم اونم جواب داد: هیچ کدام از این ها دلیل نمیشه، خدایی که فکر روزی مورچه ها در دل خاک ، ماهی در در عمق دریا ها هست فکر روزی شما هم هست. تازه میگفت: باید خدا را شاکر باشید فرزند این نعمت بزرگ را به شما هدیه داده. من که هر چند میدونم سخته اما حالا دیگه دلم نمیخواد بچه را سقط کنیم. حالا تو‌چی میگی ؟
حرف های روحانی مسجد به دلم نشسته بود، اما باز ترس و دلهره ای وجودم را فراگرفته بود. بعد از مدتی درگیری ذهنی تصمیمم را باید می گرفتم. بچه هایم را به خدای روزی رسان سپردم. حالا انگار آرامشی وجودم را گرفته بود که مطمئن بودم کسی پشتمان محکم ایستاده و‌ مواظبمان هست.

#به_انتخاب_تو

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما