شعر؛ مهسا امینی و اغتشاش
حق شده باطل و باطل شده حق امروزه
اغتشاش و جدل و بحث شده هر روزه
کفر و ایمان شده امروز همه وارونه
دشمنان دوست نمایان شدهاند اینگونه
مرگ یک دختر بیمار شده حجتشان
شده پیراهن عثمان ، کنون بیرقشان
طالبِ هرزگی هستند به عنوان مثال
هدف اصلیِشان رفتن ما رو به زوال
تو حواست به همه حیلهگری ها باشد
و حواست به همه پردهدری ها باشد
نکند همسفر حیلهی دشمن باشی
تیشه بر کالبُدِ کشور و میهن باشی
نفس شعر من اینار به تنگ آمده است
به حمایت زِ علمدار به جنگ آمده است
دست بر دست علی دادم و مجنونم کرد
عاشق عشق علی گشتم و مدیونم کرد
من در این حادثهها بود که بیدار شدم
واژه در واژه ، تماشاگر ایثار شدم
کودکی دید به چشمان خودش کرب و بلا
شد مجسم همهی دشت در آن صحن و سرا
بازهم بوی شهادت به هوا پیچیده
پنج ساله پسری داغ پدر را دیده
مادرش گوشهی صحن است ولی بیجان است
شاهدِ ظلم و جنایت شده او ، حیران است
باز هم چادر مادر به میان آمده است
بوی یاس و در و دیوار به جان آمده است
بوی تنهایی و غربت به هوا پیچیده
جسمِ بیجان و تنی خسته، به خون غلطیده
جمعه ها شعر من انگار تورا میخواند
اشک آن مادر غمخوار تو را میخواند
العجل مهدی موعود شکایت دارم
گِله از ظلم و سیاهی و ز غارت دارم
وقت آن است بیایی سرو سامان بدهی
به همه ظلم و سیاهی ، تو پایان بدهی
العجل مهدی موعود کجایی آقا
وقت آن نیست به تعجیل بیایی آقا؟!
#شاعرِدا
#مریم_صفری