با انگشت اشارهش هِی میزد روی میز. صدای تیک تیکِ زدن انگشتش روی میز داشت اعصابمو بهم میریخت. بهش گفتم: داری به چی فکر میکنی؟
گفت: دیدی چجور اون نامرد آبروی منو برد و جلوی اون جمع ضایعم کرد. دستمو گذاشتم روی انگشتای دستش، صدا که قطع شد گفتم: خب حالا چیکار میخوای بکنی؟
گفت: فقط صبر کن و ببین کجا و چجور ضایعش میکنم.
نمیدونم چرا اینقدر کینهای شده بود؟ یه کمی صبر کردم و بعد بهش گفتم: خودت صبر کن.
با تعجب پرسید: یعنی چی؟ گفتم: فرض کن فردا با یه دسته گل و یه جعبه شیرینی بیاد دم خونه و ازت بابت جریان امروز عذرخواهی کنه. خلاصه باهات رفیق بشه. اونوقت تو خجالت نمیکشی که برای ضایع کردنش از همین امروز نقشه کشیدی؟؟؟ پس صبر کن و شاید همونی که امروز دشمنته، فردا دوستت باشه.*
--------------------------------------------------------
* قال امیرالمومنین(ع): أَبْغِضْ بَغيضَكَ هَوْنًا ما عَسى أَنْ يَكُونَ حَبيبَكَ يَوْمًا ما؛ با دشمنت آرام بيا، بسا كه روزى دوستت شود.(نهج البلاغه، حکمت 268)