- در یک شب سرد زمستانی پسری جوان نفس نفس زنان خودش را به یک تاکسی زرد رنگ رساند.
راننده پسر را دید که رنگ به رخساره ندارد. دقیق که نگاه کرد، متوجه چاقویی شد که در پهلوی پسر جوان جا خوش کرده بود.
ذره ذره خون پسرک جاری میشد.
راننده پسر را روی صندلی نشاند و سریع استارت زد.
پسرک ناله میکرد.
مرد به سرعت در خیابان ها ویراژ میداد و بعد از دقایقی جلوی یک رستوران مجلل ترمز کرد.
زیر شانه های پسرک را گرفت و او را کشان کشان به رستوران برد و پشت یک میز نشاند.
سریعا یک پرس چلوکباب سفارش داد و آن را جلوی پسر گذاشت.
از آنجایی که پسر دیگر نایی نداشت، راننده با لبخندی مهربانانه قاشق قاشق به پسر غذا میداد.
غذا که تمام شد، پسرک هم جان به جان آفرین تسلیم کرد.
حکایت عجیبی بود، اما بعید نیست این بلا چند وقت دیگه سر ما هم بیاد.
آره تعجب نکنید.
چند وقت دیگه انتخابات ریاست جمهوریه و کاندیدها با برنامه هاشون میان تو میدون
اما ممکنه بعضی از رسانه ها یا خدایی نکرده بعضی از کاندیدها به جای وضعیت معیشت چیز دیگری رو به عنوان نیاز اصلی مردم معرفی کنند.
باید حواسمون باشه بازی نخوریم و از مساله اصلی منحرف نشیم.
موفق باشید.