مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب انتخاب همسر از قشر تحصیل کرده(قسمت دوم)
امتیاز کاربران 5.0

تولیدگر متن

علی بهاری هستم. از تاریخ 25 اردیبهشت 1394 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 520 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
انتخاب همسر از قشر تحصیل کرده(قسمت دوم)

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01



آمدیم با دختر خانم به اتاق برویم که پدر یکدفعه گفت: «ما از این رسم‌ها نداریم. تو هال بشینید صحبت کنید» و به سرعت برق دو تا صندلی رنگ و رو رفته از اتاق آورد و گذاشت وسط هال. خودش هم صدای تلویزیون را بست و چهارچشمی به ما خیره شد.

با سر پایین گفتم: «می‌خواهید صحبت نکنیم؟» جواب داد: «آینده‌ات واست مهم نیست؟» ترجیح دادم چیزی نگویم. روی صندلی نشستم و دختر خانم هم بعد از من. برای این که گربه را دم حجله بکشد تابی به سیبیلش داشت. خواستم مقابله به مثل کنم، دیدم سیبیل من یک تار پشمک حاج عبدالله است و مال او شانه فرش عظیم زاده تبریز. ناچار دستی به محاسن کشیدم که البته از آن هم بی‌بهره‌ام. مامانم و مامانش هم دیگر صحبت نمی‌کردند و روی گفتگوی ما برج دیده‌بانی زده بودند. برای آن که یخ فضا را بشکنم پرسیدم: «اسم‌تون چیه؟» که ناگهان پدرش با اخمی روی صورت جواب داد: «ما از این رسم‌ها نداریم. تا قبل عقد، خانم متقیان» دختر خانم دوباره تاری به سیبیل داد و پرسید: «شما اسم‌تون چیه؟» بی‌درنگ گفتم: «تا قبل عروسی علی. بعدش هر چی خواستی صدام کن» مادرش یک لبخند تحویل پدرش داد و گفت: «حاج آقا اگه اجازه بدید نوگُل ما هم اسمش رو بگه‌» از کلمه نوگل خنده‌ام گرفت ولی قورت دادم. آن دختر با آن هیبت و سال، بیشتر به پژمرده می‌ماند تا غنچه. پدرش سری به نشانه تایید تکان داد. دختر گفت: «من روم نمیشه اسمم رو بگم. راهنمایی‌تون می‌کنم خودتون بفهمید. اسم من اسم همون پرنده‌ایه که باهوش نیست ولی خیلی جذابه» گفتم: «معذرت می‌خوام اوسکولید؟» پدرش فریاد زد: «خجالت بکش بی‌حیا. جلوی چشمم به دخترم اهانت می‌کنی؟» سریع بلند شدم. کف دو دستم را آرام رو به پدرش گرفتم و گفتم: «حاج‌آقا ناراحت نشید. منظورم اسم‌شون بود. آخه اوسکول خیلی اوسکوله.» خودم خنده‌ام گرفت و پدرش بیشتر گُر گرفت. مامان دید اوضاع پسه دخالت کرد: «حاج آقا اجازه بدید. سوء تفاهم شده. اوسکول پرنده‌ایه که بامزس ولی هوش خوبی نداره» آقای متقیان (دکترای فلسفه از سوریه) کمی آرام شد و گفت: «خیلی خب ادامه بدید» دوباره روی صندلی‌ام نشستم و دختر هم که در این مدت به اتاقش پناه برده بود دوباره برگشت. بی‌حوصله گفتم: «من نمی‌دونم. الان اسم یه جک و جونوری میگم باز پدر ناراحت میشن.» دختر خانم گفت: «یه راهنمایی دیگه می‌کنم. همون پرنده که هیچ کس بهش توجه نمی‌کنه ولی خیلی خواستنیه. من هم اسم اونم.» جواب دادم: «یاکریم؟» دهانش را کج کرد و گفت: «وا! معلومه که نه. اسم من پرستوئه.» این که دختری با آن حجم سیبیل را پرستو صدا کنی مثل این می‌ماند که به کامران تفتی بگویی نازک‌صدا! این را در ذهنم نگفتم. علنی اعلام کردم. همین شد که پدرش دوباره صدای تلویزیون را بلند کرد و هم‌زمان ما را به بیرون از منزل راهنمایی ...


نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما