خیلی وقت ها احساس می کنیم برای خودمان کسی شده ایم، اسم و رسمی پیدا کرده ایم، مال و منالی به هم زده ایم، احساس می کنیم دیگر از دماغ فیل افتاده ایم و تافته جدا بافته هستیم و این ماییم که کن فیکون می کنیم و اراده خود را به واسطه موقعیتی که داریم تحقق می بخشیم و ... بعد یکهو همه چیز خراب می شود، کارها روی روال پیش نمی رود، ورق بر می گردد، حالمان گرفته می شود، انگار پنچر می شویم و می فهمیم نه؛ همچین قدرتی هم نداریم و کسی نیستیم و اصلاً خبری نیست، درست مثل نمرود که حس خدایی داشت و آخرش یک پشه او را از پای درآورد.
یک لیوان آب هم برای خودش کارایی دارد. می تواند کسی را از تشنگی نجات دهد، گیاه خشک شده ای را احیا کند، شعله ای کوچک را خاموش سازد و ... اما همین! کارایی و توانش محدود است. اندکی آفتاب آن را تبخیر می کند و تمام! یک لیوان آب کجا و اقیانوس کجا؟
به سیاق "نفختُ فیه من روحی" حسّ خدایی گاه به سراغمان می آید. خدایی بودن خوب است، انسان اگر خدایی شود تلاش می کند شبیه خدا باشد، دانا، صبور، مهربان، رزاق، عادل و ...؛ خدایی شدن خوب است؛ اما خدا شدن، نه! خدا یکی است و بس.
یک آن، یک نفس، یک ثانیه، یک حادثه ... فاصله بین این دنیا با جهان آخرت است. یک آن ممکن است همه آنچه که داریم به فنا برود. یک لحظه ممکن است نفس بیرون نیاید، سنگی گذر کند، پایی بلغزد و ... تمام! وقتی نمی دانیم یک ثانیه دیگر زنده هستیم یا نه، وقتی می دانیم دوام هر آنچه داریم منوط به اراده و لطف خداست و یک آن ممکن است حادثه ای هر آنچه از عالم ماده نصیبمان شد را از دستمان بستاند، چرا غرّه شویم و تکبّر بورزیم و فخر بفروشیم و خدا شویم؟!
ما فقط بنده حضرت یکتاییم و بس. خلیفة اللهی شده، خدایی شدن است؛ بنده بودن و بندگی کردن. یقین بدانیم تنها این خداست که می ماند و مسبب الاسباب اوست و بس. صفرها کم باشند یا زیاد، زمانی ارزش پیدا می کنند که در کنار عددی قرار بگیرند. یک لیوان آب در مقابل اقیانوس چه ارزشی دارد؟ ما بی خدا، هیچیم.
أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَ مَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ *البقرة107*
مگر ندانستى كه فرمانروايى آسمان ها و زمين از آن خداست؛ و شما جز خدا سرور و ياورى نداريد؟