آیات برگزیده215
سوره آل عمران
آيه ي 26 و 27 : اوصاف ده گانه خداوند
قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَ تَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ وَ تُعِزُّ مَن تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَن تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَ تُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ تَرْزُقُ مَن تَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ
شرح متن
حکومت مي بخشد
«قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ»؛ (بگو: خدايا! اي مالک همه ي موجودات، به هر که خواهي حکومت مي دهي)
در آيات پيشين سخن از امتيازاتى بود كه اهل كتاب براى خود قائل بوده و خود را از خاصان درگاه الهي مىپنداشتند. آن ها مدعى بودند حاكميت و مالكيت تنها از آنِ آن ها است. لکن خداوند در اين آيه و آيه ي بعد ادعاى باطلِ آن ها را مردود اعلام مي کند.
در مورد اين بخش از آيه ي شريفه چند نکته بيان مي شود:
1. چرا در اين جا از واژه ي «اللَّهُمَّ» يا همان «يا الله» استفاده شد و از نظر لفظ، جلاله ي «الله» مقدم شد؟
علامه طباطبايي در اين رابطه مي فرمايد: با جلوتر آوردن اسم جلاله ي «اللَّه» مىخواهد سبب مالك الملك بودن و ملك الملوك بودن خداوند را برساند، يعني خدا، اللَّه است زيرا كبريائيش ما فوق همه ي بزرگىها است.[1]
به اين جهت که نامِ الله، مستجمع جميعِ صفات جلاليه و کماليه ي حق تعالي است در بخش آغازينِ آيه ذکرش آمده باشد. و به جهت اين که ده صفتِ مورد اشاره در آيه ي مورد بحث و آيه ي بعد از آن، بخشي؛ از اسماء جلاله ي خداي سبحان و بخشي ديگر؛ از اسماء جمالي حق تعالي هستند، از اين رو نام هاي جماليِ خداوند شبيه دارد اما نام هاي جلاليِ حق تعالي شبيه نداشته و منزه از تشبيه است.
2. «فرق مُلک و مِلک»: مُلک، عالم باطن است مثل عقل، درک، تجردِ روح، در حالي که مِلک به عوالم ظاهري گفته مي شود. مثل دست و پا، چشم و سر. و به آنچه مربوط به اسرار عالم است ملکوت گفته مي شود. و لذا حضرت ابراهيمصلی الله علیه و آله از خداوند مي خواهد که ملکوت عالم را نشانش دهد. يعني باطن جان را مشهود کند. چنان که فرمود: «وَ كَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الأرْضِ»«انعام/75». اما مُلک، ظاهر عالم است و همين طبيعت را مي گويند. و اين که حضرت ابراهيمصلی الله علیه و آله ارائه ي ملکوتِ جان را از خدا طلب مي کند بدين جهت است که مُلک عالم به دست خداوند است. چنان که در آيه ي 1 از سوره ي ملک اين گونه فرمود: «تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ».
3. «اقسام مُلک و مِلک»؛ مِلک بر دو قسم است:
1. «مِلک حقيقي»: و آن، جايي است که تصرف تکويني در کار باشد. مثل دستِ انسان، زيرا قبض و بسط دست به قدرت و تسلط انسان است. و يا مانند علم، زيرا علم بر وهم سلطنت تکويني دارد.
2. «مِلک اعتباري»: و آن، جايي است که تصرفات بر پايه ي قوانين، چه عقلايي و چه شرعي باشد. مثل اين که به وسيله ي عقد بيع کسي مالک زميني مي شود و تصرفاتش بر زمين بر پايه ي قانون عقلائيِ مالکيت است که به واسطه ي بيع انجام مي شود.
مُلک هم دو قسم است:
1. «مُلک حقيقي»: اين نوع از ملک، تصرفات تکويني دارد. همان طوري که انسان، مالک قوا و و اعضايش است، مي تواند چشمِ خود را باز کند يا ببندد همچنين خداوند، مالک هر موجودي است. او علي الاطلاق است. هرگونه تصرفاتش را مي تواند انجام دهد.
2. «مُلک اعتباري»: مثل پادشاهي و سلطنت پادشاهان. وقتي مي گوييم: خداوند مالک ملکوت است، يعني او مالک هر حکومت و سلطنتي است. پس هم مي تواند سلطنت را بدهد و هم مي تواند آن را بگيرد. به همين خاطر او مَلِکِ الناس است چه حقيقي و چه اعتباري، دستور انفاق مي دهد. چنان که در آيه ي 34 از سوره ي ابراهيم اين گونه فرمود: «وَ آتَاكُم مِّن كُلِّ مَا سَألْتُمُوه». چون مالکِ مالکيتِ اعتباري شما است. و هم مالکِ پادشاهي اعم از نبوت و يا رسالت. چنان که در آيه ي 6 از سوره ي حشر مي فرمايد: «لَكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَن يَشَاء». و به بني اسرائيل هم انبياء داد و هم آنان را ملوک کرد. چنان که در آيه ي 20 از سوره ي مائده مي فرمايد: «إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أنبِيَاء وَ جَعَلَكُم مُّلُوكًا». البته از ديدگاه قرآن کريم، نبوت ملک عظيم است. همان گونه که در آيه ي 54 از سوره ي نساء به اين امر مهم اشاره کرد و فرمود: «فَقَدْ آتَيْنَآ آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا».
4. آيا خداوند به ستم گران حکومت مي بخشد؟
در اين رابطه مفسران سه ديدگاه بيان کرده اند:
ديدگاه اول: مرحوم بلاغي در تفسير «آلاء الرحمن» مي فرمايد: اعطاي پادشاهي به دو صورت است:[2]
1. گاهي به نحو اعطاي خاص به مؤمنان، صالحان، پرهيزکاران و كساني است كه اهليت اين اعطاء را داشته اند و در جهت تكميل بشريت و اصلاح آن ها و نيز براي شناخت معارف دين و اخلاق فاضله و حُسنِ هم جواري تمام تلاش و كوشش خود را به كار مي گيرند.
2. گاهي اعطاي فوق بر حسب سير تحولات عصر و مقتضيات وسائط و اسبابي است كه خداوند در جهت حركتِ دنيا و نعمتِ حياتِ بشري، آن را در نظر مي گيرد. و در اين حالت برخلاف حالت سابقه چنين نيست كه پادشاه صالحي در رأس كار باشد.
در نگاه اوليه؛ به نظر مي رسد پذيرش ديدگاه اخير با يك مشکل اصلي مواجه است، زيرا اگر حاكميت و سلطه ي هر پادشاهي را به حق و يا به ناحق اعطاي الهي بدانيم، پس در اين حالت بايد به حكومت ظالمان و متجاوزاني همچون؛ يزيديان، امويان، عباسيان، چنگيزيان و ساير ظَلَمه، مشروعيت بخشيده و حتي نوعي تقدس هم براي آن ها قائل شويم! اين ديدگاه شبيه آن سخني است كه يزيد بن معاويه در مجلس شومِ خود، با اهل بيت عصمت و طهارت؟عهم؟ و اسراء بر زبان آورد.[3] تا آن جا كه حضرت زينب؟عها؟ به دفاع از آل الرسولصلی الله علیه و آله پرداخت و يزيد را رسوا نمود.[4] و خلاصه آن كه؛ پذيرش اين سخن ناخواسته انسان را در ورطه ي جبر گرفتار کرده و او را ناچار مي کند به سخن اشاعره معتقد شود که افعال بشر را مستند به خدا مي دانند.
ديدگاه دوم: مرحوم طبرسي: منظور آيه اين است که خداوند حکومت را به پيامبران و اولياء و نايبان آن ها مي دهد و از جباران قريش و ستم کاران مي گيرد.[5]
به نظر مي رسد؛ سخن ايشان مخالف با ساير آيات است، چون در ساير آيات کريمه ي قرآن اعطاي مُلک به صورت مطلق آمده است. چنان که در آيه ي 258 از سوره ي بقره اين گونه فرمود: «أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ».
ديدگاه سوم: صاحب «تسنيم»[6] و «نمونه»[7] معتقدند: اين سخن، اشاره به قانون عليت دارد. زيرا بر اساس عليّت، هر چه هست به خداوند بر مي گردد. اسباب و آثارش را خداوند آفريده. پس اگر ملتي حاکم جور را پذيرفتند، آفرينش آن حاکم به دست خداوند بوده است. به همين جهت همه ي اين ها به خدا اسناد داده مي شود. بنابراين، مشروعيت از سوي خداوند است نه از آنِ ديگري. خداوند طالوت را به عنوان پادشاهي مبعوث مي کند که اين پادشاهي تشريعي است. چنان که در آيه ي 247 از سوره ي بقره مي فرمايد: «إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا»، ولي سلطنت و پادشاهيِ ظالم و ستم گر مشروعيت ندارد زيرا قرآن کريم مي فرمايد: «لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»«بقره/124». بلکه تکويني و بر اساس علل و عوامل و اسباب است. اما از آن جايي که قدرت و سلطنت بدون اسباب نخواهد بود و اسباب حکومت داري به دست خداست، به خداوند نسبت داده مي شود. چنان که درباره ي پادشاهي نمرود مي فرمايد: «أنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ»«بقره/258».[8]
به همين خاطر است که وقتي عبدالأعلي از امام صادق(ع)مي پرسد: آيا بر طبق همين آيه ي شريفه، خدا حکومت را به بني اميه داده است؟ ايشان در جواب مي فرمايد: خداوند مُلک را به ما عطاء کرد ولي بني اميه آن را غصب کردند. آنان از جهل مردم و ترس آن ها استفاده کردند، اين نتيجه ي اعمال مردم است.[9] پس مشروعيت حکومت به دست خداست و اسناد ساير حکومت ها به خدا از باب قانون عليّت است.
[1]. طباطبايى، محمد حسين(1390ق)، المیزان، ج3، ص131.
[2]. بلاغى، محمدجواد(بي تا)، آلاءالرحمن، ج1، ص270.
[3]. براي مطالعه ي بيشتر ر.ک: فتال نيشابوري، محمد بن احمد(1375ش)، ج1، ص191.
[4]. ر.ک: ابن نماي حلي، جعفر بن محمد(1406ق)، مثیرالاحزان، ص101.
[5]. طبرسى، فضل بن حسن(1412ق)، جوامع الجامع، ج2، ص727 و 728.
[6]. جوادي آملي، عبدالله(1378ش)، تسنیم، ج13، ص576-573
[7]. مکارم شيرازي، ناصر(1371ش)، تفسیر نمونه، ج2، ص492.
[8]. همان.
[9]. كلينى، محمد بن يعقوب(1407ق)، الکافی، ج8، ص266.