زنجیر به پا بسته و این گردن کج را
آورده همین دارم و این عسر و هرج را
هر تار که بر دار وجودم تو تنیدی
با عشق پذیرفتم و این پای فلج را
از راه نترسیدم و از راهزنان هم
تا آنکه ببخشی به من آن باطن حج را
ما روز و شب از دوری تو تاب نداریم
ای کاش بیایی و نخوانیم فرج را