مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب بازگشت
امتیاز کاربران 5

تولیدگر متن

بانوی شیعه* هستم. از تاریخ 08 آذر 1397 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 4 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
بازگشت

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01

داستان واقعی= بازگشت
True Story = Return

من مامانمو تو ۱۵ سالگی از دست دادم. تا زمانی که بود خیلی رو مسائل دینیم حساس بود و تقریبا نماز و وضو و … همه رو کامل بهم یاد داده بود و اصرار به رعایت داشت
I lost my mom at 15 . As long as he was , he was very sensitive to religious things , and he had taught me all the service , and insisted on it .

منم‌ بعد رفتنش سعی میکردم انجام بدم تا اینکه دانشجو شدم و اومدم تهران، خوابگاه و دلتنگی دوری از خونه گاهی منو میکشوند خونه دایی یکی از هم اتاقیام
I was trying to do it after my mother left .
until I became a student and moved to Tehran .
dorm and longing to go home and get me to uncle ‘s house .

از طریق زن داییش که مبلغ فرقه یمانی دروغین بود با این ماجرا اشنا شدم تو خونه اش جلسه های جذب برگزار میکرد و خانم ها رو به بهانه تفسیر قران مورد تبلیغ قرار میداد
Through her aunt ” s interference , I was acquainted with this adventure ; she attended her house meetings , and promoted ladies under the pretext of interpreting the Koran

چند باری با دعوت دوستم رفتم اونجا و متاسفانه به خاطر ناآگاهی گولشونو خوردم
I went there a couple of times by my friend ‘s invitation , and I’m afraid I ate those tricks for unconsciousness.

هنوز خیلی سوال داشتم و تصمیم صددرصد نگرفته بودم اما با اصرار دوستم که شبهه همیشه هست و حالا فعلا شهادتین بگو و …
I still had a few questions , and I had not made up my mind, but by insisting that my friend , who is sure , is always there , and now tell me evidence

خونه داییش شهادت به اون ملعون دادم و وقتی برگشتم خوابگاه غسل توبه کردم و خوابیدم
I testified evidence to that cursed uncle ‘s house , and when I came back to my dorm , I sosking and slept .

خواب دیدم انگار هفت یا هشت سالمه و مادرم مثل وقتی که زنده بود چادر وسجاده اش دستش و داره از در میره بیرون. دویدم دنبالش گفتم کجا، گفت میرم مسجد
I dreamed it was seven or eight years old , and my mother was out of the door like she was alive .I ran after him . I said where , she said I was at the mosque .

چادرش گرفتم و گفتم میام گفت نمیبرمت
I pitched her tent , and I said I’d come and didn’t accept.

شروع کردم به گریه کردن گفتم تو رو خدا منو ببر همیشه میبردی
I began to cry . Please take me , you always take

گفت بدنت نجسه نمیشه بیای مسجد
Your body is unclean., said she, don’t come to Mosque

یه نگاه خشمگین بهم کرد و چادرش و کشید و رفت
نصفه شب از خواب پریدم و شروع کردم به گریه
هم اتاقیام بیدار شدن و از ترس سرپرست خوابگاه رو خبر کردن
She looked up at me, angry .
I woke up in the night and started crying .
my friends woke up and called in fear of the head of the dormitory

به سرپرست گفتم خواب بد دیدم. گفت امام جماعت خوابگاه برای نماز صبح که اومد بهش بگو
تا اذان صبح نتونستم بخوابم و بعد نماز ماجرای خواب برای حاج آقا تعریف کردم.
I told the warden i had a bad dream . He said the dorm room was for morning prayers .
I couldnt sleep till morning , and then I said to him about his dream .

گفت یه کاری کردی که تو دینت یا اخلاقت خدشه وارد شده و مادرت ازت ناراحته
زدم زیر گریه و ماجرای شهادت دیشب و غسل و گفتم
He said you did something that hurt Dane , and your mother upset you .
I cried , and I said the story about last night about evidence.

حاج آقا گفت من روی این فرقه مسلط نیستم و یه شماره تماس داد گفت زنگ بزن بگو فلانی معرفی کرده و ازش درباره فرقه بپرس
زنگ زدم اون اقا قرار گذاشت دفترش یه موسسه مهدویت بود. ماجرا رو به اونم گفتم خیلی راهنماییم کرد و خداروشکر مامانم از اون دنیا هم هوامو داره و نذاشت اشتباه کنم
He said I don’t take control of this sect and call him a call . Ask him to ask and ask him about the cult .
I called the guy . His office was an institution . I told him the whole story .
She gave me a lot of advice , and thank God my mom got my back from that world , and she wouldn’t let me make a mistake .

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما