مراسم که تمام شد، نظرم نسبت به همه چیز عوض شده بود. دوست داشتم تا خانه بدوم، بروم دست بابا را ببوسم. دسترسی به قلب مادر داشتم قلبش را می بوسیدم.
باور حرف های طاهره خانم سخت بود. اگر نمی شناختمش، می توانستم انکار کنم.
چند سال قبل که توی شهر پیچید همسرش با دوتا بچه و زن نجیبه و خانه و زندگی رفته سراغ زن دوم همه انگشت به دهان ماندند. طاهره خانم به کنار، برای هوسی آینده دوتا بچه را به فنا داد. ولی از این دخترک هم بعید بود. با این قد و قامت و زیبایی و پدر مهندس کارخانه دار و مادر کارمند و ثروت و قبولی رشته خوب در دانشگاه خوب قبول کند زن یک مرد هم سن پدرش بشود. آن هم پدر دوتا بچه. چطور با این عقل و دانایی پایه زندگی اش را روی آه یک زن و دوتا بچه بی پناه گذاشت، فقط آدمیزاد را وا می داشت دعا کند«خدا عاقبت آخرت همه ما را ختم بخیر کند».
اینکه یکی دو سال زن این مرد بود و رفت در خانه اش و طاهره خانم و دوتا بچه در به در شدن عجیب نبود. اینکه ثروت مردک را بالا کشید و بیچاره اش کرد و دوباره ازدواج کرد هم عجیب نبود. اینکه طاهره خانم مجبور به برگشت شد و مردک ظلمش را از قبل چند برابر کرد و با بدبینی حاصل از هوس خودش، از طاهره خانم و بچه هایش انتقام می گیرد هم خیلی عجیب نبود. عجیب علت این حادثه ها بود.
طاهره خانم می گفت، مادر دخترک چند سالی به عنوان دوست به خانه شان رفت و آمد داشته است. خودش پنهانی زیر پای دخترش و همسر طاهره خانم نشسته برای سر دادن این ازدواج. حتی پدر دختر اطلاعی نداشته است. زیبایی و ثروت و... دخترش را طعمه می کند برای فریب مردان هوس باز احمق!
طاهره خانم هیچ وقت دادگاه نرفت ولی قسم می خورد وقتی خیره شدم به چشم های بی شرم مادر دخترک و علت خیانت و بازی دادن دخترش را پرسیدم گفت: «خدا به من فقط چندتا دختر داد. مهندس عاشق پسر بود. خیلی اذیتم کرد برای دختر آوردن. دخترانی که آوردم چیزی کم نداشتند. اما از بچه هایم متنفر بود. خرجی هم نمی داد. می گفت دختر اولاد حساب نمی شود. مالش را خرج رفاه پسر مردم نمی کند! با حقوق من نمی شد همه کاری کرد. خوب پوشید. خوب خورد. مسافرت رفت. ماشین و باغ و ملک داشت. شببیه زن و بچه یک مهندس بود. پس چکار می کردم!!!»
درود بر دست هایی که پینه دارد ولی کینه نمی سازد. درود بر قلبی که درد دارد ولی بغض ندارد.