مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب بدن سوراخ سوراخ، پر از خون در دریا
امتیاز کاربران 5

تولیدگر متن تولیدگر سایر

رضا کشمیری هستم. از تاریخ 17 شهریور 1395 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولیدگر سایر تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 52 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
بدن سوراخ سوراخ، پر از خون در دریا

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01

ادامه خاطرات چابهار

چند روز بعد که صبح خروس خوان کنار ساحل ورزش می‌کردیم، رسیده بودیم به اسکله که فرمانده  گفت: دست‌ها را توی سینه گره بزنید و عقب عقب بروید تا لب اسکله. همه بچه پس پس می‌رفتند و پوتین ها، خش خش کنان ریگ‌های نرم ساحل را می فشرد، تا اینکه صدای نرم ماسه‌ها تبدیل شد به صدای غیژ عیژ صفحه‌های آهنی اسکله. فرمانده رو به جلو نرم می‌دوید و به هر کس که می‌رسید، سیلی می‌زد توی صورتش، نمی‌دانم چه سرّی داشت اما حواسمان بیشتر جمع می‌شد. دانه دانه بچه‌ها مثل مورچه‌ توی یک صف عقب می‌رفتند تا می‌رسیدند به لبه پرتگاه اسکله که حدود ۲۰ متر تا سطح خروشان دریا فاصله داشت. فرمانده به نفر اول صف که رسید نعره‌ای کشید و گفت: به لبه اسکله که رسیدید بپرید توی آب، شنا در امواج خروشان و وحشی تمرین بعدیه!


هنوز در شوک این دستور فرمانده بودم که نوبت من رسید، پا به پا کردم و رو برگرداندم به فرمانده که بگویم من شنا بلد نیستم و اصلا تا حالا استخر هم نرفتم! هنوز کلمه‌ای نگفته بودم ، چشم در چشم فرمانده کلمه شنا در دهانم چرخید و هنوز بیرون نیامده بود که فرمانده با دستان قوی و پشمینش در یک حرکت ناگهانی مرا هل داد به داخل دریا! ناله‌ی من شنا ... بلد .... نیستم! به همراه جیغ‌ام در هوای نمناک ساحل پیچید و در آغوش باد گم شد.


فاصله ۲۰ متری را با ترس و هیجان در کمتر از یک ثانیه طی کردم و فریاد زنان ۵متری در آب فرو رفتم، در همان لحظه اول شوری آب دریا مثل آب نمک غلیظ ریخت توی چشم‌ها و گلویم، آنقدر می‌سوخت که جایی را نمی‌دیدم ، ترس از بلد نبودن شنا ، ماهیچه‌های بدنم را سفت کرده بود. اولین فکری که به ذهنم رسید چسبیدن به ستون‌های اسکله بود، مثل قورباغه‌ای لاغر، ستون فلزی زنگ زده را محکم در آغوش فشردم. تمام مدت یک ساعتی که بچه‌ها مشغول شنا و بازی بودند من محکم به آغوش سرد و خشن ستون چسبیده بودم تا اینکه آمدند دست مرا گرفتند و سوار قایق شدم، یکی از بچه گفت: اوه اوه چه کار کردی بدنت آش و لاش شده! نگاهم به پاها و بدنم که افتاد، جا خوردم. از ناف تا پایین پاهایم غرق در خون بود، خون به آرامی روی پاهایم جریان داشت و زیر پایم پر از خون شد. ستون آهنی اسکله علاوه بر سرد و خشن بودن، پر از تخم ماهی و نمک‌های ساچمه‌ای تیز بود که تمام پوست مرا سوراخ سوراخ کرده بود. شکم و پاهایم مثل آبکش سوراخ سوراخ شده بود، مدتی در ساحل ایستادم تا اینکه خون بند آمد و لباس پوشیدم.         

 

مطالب بیشتر:

جنس عجیبی دارد این نمکدان حسین ع

خبری که صف های نماز جمعه را به هم ریخت

آزادمرد بی‌نیاز

دوازده درهم بابرکت

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما