از خانه زد بیرون؛ روز اول ماه رمضان بود، برای سال اولی بود که روزه می گرفت هنوز زمزمه حاج آقا تو گوشش می پیچید «برای خدا کار کنیم خدا می بینه»
با خودش می گفت خدایا من کارگرم و زن وبچه ام منتطرند تا با دست پر به خانه برم و هیچ چیز برای خوردن نداریم.
اگر بخواهم طول روز را کار کنم بدنم توان روزه داری را نداره؛ پس خدایا خودت کمک کن تا کار ساده ای را پیدا کنم.
در گذر گاه کارگرها ایستاد
صدای کارگران می آمد
به هم می گفتند مگر در این روزها هم می شود روزه گرفت پس چطور کار کنیم زن و بچه چی بخورند!!!
او چیزی نمی گفت در همین حال خودروی ایستاد و به او گفت: بنایی دارم میای؟؟
مرد گفت چقدر طول می کشه؟
جواب داد تا شب
گفت: اگه تا 4-5 ساعت طول بکشه می تونم بیایم و الا نه!!
در همین حال گارگران دیگه شتابان نزدیک آمده و فریاد زدند هرچه باشه ما میاییم.
مرد تا غروب به همین روال هیچ کاری گیرش نیامد.
هنگام افطار با دست خالی و سر افکندگی در چند قدمی خانه اش بود و با خودش زمزمه می کرد «کو خدا !! پس چطور مرا می بیند»
ناگهان خودروی ایستاد صدا زد آقا؟ شما مال همین محله اید؟
مرد با آرامی جواب داد بله!!
گفت: ما مقداری بسته غذایی آوردیم اگر نیازمندی می شناسید یکی بردارید؟؟
مرد که بهت زده شده بود جواب داد: بله خانواده ای را می شناسم که چشم انتطارند!
و يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُه (طلاق/3)
و او را از جايى كه گمان ندارد روزى میدهد و هر كس بر خدا توكل كند، او برايش كافى است.