مهمان شفابخش
دلنوازِ من غروب آفتاب دم افطاروقتی که عطر ریحان می پیچد حضورت را می فهمم ،
روح و ریحانی گلاب هستی تو، ماهی ، آفتاب هستی تو، شنیده ام که مهمان را حبیب خود می دانی مهمان توام ولی حبیب نیستم به دنبال طبیب می گردم دلم سخت بیماراست تو شافی هستی صدایت شفااست.
وقت سحردرکنارحوض آب که می نشیم برای وضو ،تو را در انعکاس روشنی عکس ماه در آب می بینم وقت دیدار نزدیک است می خوانمت به وقت عبادت برای اجابت