یکی از بزرگترین اختلاف نظرهای من و بابا در ازدواج است. همین طور یکی از بزرگترین تفاهم های من و بابا. در ملاک و شرایط و وچون و چرای ازدواج دختران اختلاف نظرمان مشهود است و در چون و چرای ازدواج پسرها تفاهم نظرمان.
چند روزی بود حرف از ازدواج برادر محترم بود. هر کسی حرفی می زد و اظهار نظری می کرد. خودش می گفت: عمرا. با شرایط امروزی و توقعات دخترها، بمیرد هم تن به ازدواج نمی دهد. فلانی را دیدی ازدواج کرد بد بخت شد. گرفتار شد. همیشه دعوا و تشنج که چی؟ مثل دختر خاله اش خانه و ماشین آنچنانی ندارد.حوصله این دعوا و تشنج این چشم و هم چشمی ها را ندارد. مادر نصیحت می کرد که «مادر جان این چه حرفیست میزنی. همه که مثل هم نیستند. خواهرت را ببین. من و پدرت اول زندگی چیزی داشتیم. ازدواج کنید خدا برکت می دهد. خیر می رساند. همه چیز درست می شود. نصف دینت کامل می شود...». آن یکی سکوت کرده بود و بابا هم مرا مخاطب قرار داده بود و به شکل جالبی مورد معرفی می کرد.
«فلانی مرد خوب و اهل حلال و حرام و نماز روزه و زحمتکشی است. خدا سرش می شود دختر ندارد؟؛ فلانی مرد آقایی است. فقیر هست ولی خیلی با اخلاق است و مردم دار فکر کنم دختر داشته باشد. بپرسید ببینید دختر مجرد دارد. دختر های فلانی مثل پدر مادرشان نجیب و پاکند، کسی نگفته اینها نگاهشان به ناموس مردم افتاده شش هفت تا دختر داشتند اگر یکی داشته باشند بگیریم برای برادرت به دنیا می ارزند. فلانی ادم دست به خیر و اهل بیت دوستی است. بچه هایش هم مثل خودش اهل صفا و کرمند. دختر نداشت؟ ...».
درود بر مردان مردی که درستکاری و عشقشان به خدا، مردم را مشتاق پیوند با دختران نجیبه شان می کند. درود