بصیرت اباالفضلی
علمدار حسین ع میان خاندانی که به زیبایی شهرت داشت، به ماه لقب گرفته بود.
با خودت فکر کن اگر جوانی با هیکلی ورزیده و پهلوانی، با چشمانی جذاب و چهرهای که از زیبایی دل از همه عرب ببرد باشی، جنگاوری بیرقیب هم باشی، چقدر خودت را میگیری و به خود مینازی؟
اما عباس ع که باشی و مادرت امالبنین باشد، زیر پا میگذاری همه عنوانها و نامآوریها را.
حتی بر فرزند اسدالله بودن هم چشم میبندی. فدا میکنی هر چه چراغ سبز که برای دور کردنت از امیر نشان دادهاند. عباس ع که باشی رکاب میگیری برای بانوی مخدره و محافظش میشوی، شانههایت خواستگاه دخترک سه ساله اربابت میشود.
عباس ع که باشی به رسم ادب با همه قهرمانیت، همچون غلام حلقه به گوش میشوی در برابر مولایی که برادرت است.
عباس ع که باشی، وقتی سپاه دشمن اماننامه برایت میفرستد و گرین کارت به دستت میدهد، جای خوشحالی غرور، میشکنی و در هم میشوی. حرص میخوری و کمر خم میکنی.
میدانی چرا؟
با خود میگویی مرا چه فرض کردهاند؟ چرا به وفاداریم شک داشتند و به خود جرات فرستاد امان نامه دادهاند؟ چرا دل بانو را به آن برگه لرزاندهاند؟
کاش عباس ع باشیم که به کارزار عمل و در کشاکش فتنه شک نکنیم در یاری ولی و امام.
کاش عباس ع باشیم که در باغ سبز دشمنان دست و پایمان را نلرزاند. کاش عباس ع باشیم که با همه پهلوانی، به اضطراب دخترکی دل بلرزانیم.
کاش عباس ع باشیم و بصیرتمان گوش فلک را کر کند.
کاش عباس ع باشیم و دل ولی و امامان را به ایستادگیمان قرص کنیم. کاش ...
«قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ ...».