#به_وسعت_دریا
عباس بود دیگر، دلی داشت به وسعت دریا. پر عاطفه و احساس همانند اسمش عباس. مهربانی اش سبب شده بود پیر و جوان، کودک و بزرگ همه و همه او را دوست داشتند. همه فامیل برای دیدن او لحظه شماری می کردند.
از سرکار که آمد خانه، تنِ خسته و رنجورش را روی مبل رها کرد. به مادرش گفته بود امروز به او سر می زند. چند بار به سرش زد زنگ بزند و عذرخواهی کند و به استراحتش برسد؛ امّا دلش نیامد. رو کرد به بچه هایش و گفت: فاطمه، حسن و حسین آماده باشید تا یک ساعت دیگه باید بریم خونه مادربزرگ. هر سه نفرشان خوشحال شدند و شروع کردند به بالا و پایین پریدن روی مبل ها، آن طرف تر همسرش زینب با حرص به بچه ها نگاه می کرد، خودش را کنترل می کرد که شادی شان را از بین نبرد. می ترسید مبل ها به یکسال نرسیده خراب شوند.
یک ساعت بعد همه آماده شده بودند برای رفتن. عباس این رفتن ها برایش شیرین شده بود؛ چرا که خود را غرق در نور خدا می دید. صله رحم رو دوست داشت چون نگاه خاصه خدا را حس می کرد. شنیده بود بهترین صله رحم، آزارنرساندن به خویشان است. امّا او پا را فرارتر از این گذاشته بود. عاشقانه به فامیل خدمت می کرد. (1)
*********************
(1) الإمامُ الصّادقُ عليه السلام: صِلْ رَحِمَكَ و لو بِشَربَةٍ مِن ماءٍ، و أفضَلُ ما تُوصَلُ بهِ الرَّحِمُ كَفُّ الأذى عَنها
امام صادق عليه السلام : حتى اگر شده با نوشاندن جرعه اى آب، با خويشاوندت صله رحم كن و بهترين صله رحم، آزار نرساندن به خويشاوند است.
الكافي : 2/151/9
#به_انتخاب_تو
#صله_رحم