عید قربان را با بوی کبابش می شناسیم! با گوشتِ گوسفندی که جرعه ای آبش می دهیم و بلافاصله همه ی خونش را می ریزیم! در بچگی «دل» به«قلوه» هایش می سپردیم واکنون چنگ ودندان به «فیله»هایش فرو می بریم و این است اندازه ارتقاء ما! فاصله میان قلوه و فیله!
بریدن رگ های گوسفند بیچاره ای که برای کباب کردنش «لُه لُه» می زنیم،چقدرموجب «قربانِ»ما است؟
شنیده ایم که «قربان»همان قربی است که با«انقطاع» و«بُریدن» به دست می آید. ولی اکنون آیا بریدن آن چنگال هایی ضروری تر نیست که وقتی به «گوشت» می چسبد «گوش ها» را کر و چشم ها را کور می کند؟
برخی از متفکران گفته اند ما به جای ابراهیم شدن قصاب شده ایم! ولی به نظرم ما فعلاً در حال گرگ شدنیم و قبل از هرچیز باید گرگ درون خود را گردن بزنیم. ابراهیم (ع)همه ی رشته های وابستگی های خود را بریده بود در بالاترین درجه ی وارستگی ،آخرین بند دنیایی اش(اسماعیل) مانده بود و در برابر دوربین مخفی الهی از او نیز دل برید. ولی ما که در آغاز راهیم، نخست باید این گرگ درون را بکشیم.
ولی اینجا نیز راه را کج کرده ایم وگوسفندی می کشیم و می خوریم و اگر هم صدقه می دهیم برای این است که این گرگ محترم! در درون همچنان زنده و گَنده بماند.امید آن که این «گوسفند» جایگزین همان «گرگ» باشد. گرگی که حتی به گرگ های بیابان و شیرها و پلنگ ها ی جنگل حتی به خودِ جنگل و کوه ها و دریا نیز رحم نمی کند.
گرگ های بیابان ها همه یکسانند ولی گرگ های درون ما انسان ها مراتب و درجات مختلفی دارند.بدترین گرگ ها آنهایی هستند که آدم ها را ، آسان تر از گوسفند، پاره پاره کرده و درپای قدرت سیاسی خود قربانی می کنند و با چهره ای مهربانانه به گوسفند های ما دل می سوزانند. وای چه دنیای وارونه ای ...