بوی زندگی
روزها و سال ها در گذر زمان یکی پساز دیگری به خوبی می گذشت. بوی زندگی، طراوت و شادابی از همه جا به مشام می رسید؛ بچه ها با عرو سکهایشان با شادمانی به بازی های کودکانه می پرداختند، پرندگان بر بالای درختان سرود زندگی می خواندند، لباس سبز طبیعت همچنان بر تنش خود نمایی میکرد ، گلها هر کدام به خود می نازیدند ، مردان و زنان روستا در بالای زمین هایشان خوشه های طلایی گندم را دسته دسته می کردند. در کنار آنها یک دوست خوب و مهربان(آب) زندگی می کرد که باعث زنده ماندن همه شده بود؛ اما آنها به او توجه نمی کردند و هر کجا که دوست داشتند، رهایش می کردند و مواظبتی از او نداشتند. او از دست آنها خسته شده بود تا اینکه در یکی از روزها اتفاق عجیبی افتاد، همه چیز عوض شد آن دوست خوب از کنار آنها رفت و خیلی از آنها دور شد.
کم کم زمین دهانش باز شد ، درختان به لرزش در آمدند، پرندگان به خاموشی عمیقی فرو رفتند گلها همه سر به زیر می شدند و یکی پس از دیگری غش می کردند و می افتادند؛ خوشه های طلایی گندم یکی یکی آتش می گرفت، مردان دراز به دراز می افتادند. بچه ها چشمهایشان از حدقه بیرون زده بود، اثری از زندگی دیده نمی شد بوی مرگ در همه جا پیچیده شده بود ، نگاههای مأیوسانه همه به آسمان دوخته شده بود، آن ها ناراحت از گذشته خود شدند و تصمیم گرفتند آب را اذیت نکنند، تا اینکه در یک روز صبح یک اتفاق جدیدی افتاد آسمان دلش به حال آنها سوخت آن چنان گریه کرد که آب چشمانش خشک شد آنگاه زمین دهانش پر از آب شد دوباره همه چیز به حال اولش برگشت مرگ کوله بار سنگینش را به سختی جمع کرد و رفت دوباره بوی زندگی وشادی همه جا را پر کرد.
«أنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِمِنْ مَاءٍفَأَحْيابِهِ الْأَرْضَ بَعْدَمَوْتِهَا؛خداوندازآسمان آب را نازل کرده، وبا آن،زمين راپس ازمرگ،زنده نموده . »[1]
با همراهی گروه تنها را نرفته
[1] . سوره بقره ، آیه 164 .