مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب بی‌گدار به آب زدن
امتیاز کاربران 5.0

تولیدگر متن

علی بهاری هستم. از تاریخ 25 اردیبهشت 1394 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 520 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
بی‌گدار به آب زدن

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01

بی‌گدار به آب زدن

یومی از ایام ربیع الاول سنه 857 هجری شمسی به حجره اندر خود نشسته و غریق دریای فکرت بودم و به اوضاع و احوال این تجارت پرنکبت، نفرین و لعنت فرستادمی. در همین تفکر بودم که مالک حجره کنار، ندا سر داد: «شیخ بعدی! شیخ بعدی! خارج شو از حجره غربتت که پیشنهادی اعجاب انگیز برایت دارم. یقین دارم گر باز گویمت برگ‌های کل عشیره‌تان خواهد ریخت.» با خود گفتم: «این تاجر خیره‌سر در این بازار خراب که بنیانش برآب است چه اندیشیده؟ چه پیشنهاد خواهد دهد که برگ اقوام خواهد ریزاند؟» القصه بطرفة العینی به دکان اندرش نشسته و آماده شنیدن رایش شدم. مرا گفت: «شنیده‌ام عن قریب روابط حاکم بصره و شام که سنه‌های طولانی چون جن و بسم الله بود رو به بهبودی می‌رود و تحریم پارچه را از بصره برخواهند داشت. تو نیز بزاز اصلی بازاری و به یقین سلطان پارچه. بیا با هم شریک شویم تا در عصر پساتحریم نان گندم‌مان را در روغن حیوانی بگذاریم و شیرین‌کام شویم» گفتمش: «اولا روغن حیوانی شیرین نیست. چرب است. از بس عصاره ذرات پالمی به شکم اندر فرستاده‌ای طعم خوش روغن فراموشانده‌ای که به قول پسر عمویم: اندرون از طعام خالی دار – تا درو نور معرفت بینی – تهی از حکمتی به علت آن – که پری از طعام تا بینی. ثانیا من به این صلح‌ها و دوستی‌ها خوش‌بین نیستم. یک روز با چماق تهدید بر سر هم کوفتندی و روز دیگر با هویج مذاکره، کام هم شیرین ساختی. ثالثا من اگر از شدت جوع، سنگ بر شکم ببندم و حجره بزازی‌ام به شعب ابی‌طالب بدل سازم هیهات که تن در دهم به شراکت با دندان‌گردی چون تو که چون میانه‌روان هم از توبره صلح خوری و هم از از آخور جنگ.» شیخ که استدلال‌های محکم حقیر بشنید سر به زیر افکند و لختی بعد با رویی بشاش گفت: «این‌ها که گفتی قبول اما حاکم بصره به تازگی گفته خبر خوشی برای مردم دارم. عن قریب است که ثمن اجناس پایین بیاید و آتش ارزانی همه را با خود بسوزاند. بالقطع گر همراهم شوی کامیابیم.» گفتمش: «اولا چه تشبیه زاغارتی! ارزانی مفهومی مثبت است و نباید به آتش تشبیه کرد. ثانیا من به این خبرها چون تو نیک نمی‌نگرم. هنوز مکان اخبار خوش قبلی می‌سوزد و بل ورم کرده.» خلاصه از شیخ اصرار و از حقیر انکار. عاقبت جویبار اصرار شیخ، سنگ انکار مرا شست و با خود برد. شراکتی بر هم زدیم و تجارت‌مان توسعه بخشیدیم. با تجار رنگارنگ از بلاد مختلف اسلامی و نصرانی توافق ساخته و منتظر ماندیم خبر خوش حاکم تحقق یابد. اما زرشک! زهی خیال باطل! توافقات ملغی شد، مدیون خلائق شدیم و اکنون در محبسیم. باشد که دیگر به خبر خوشی اطمینان نکنم و عقل خویش را بیش از پیش به کار اندازم.

لینک این نثر: «بی‌گدار به آب زدن (cloob.com)»

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما