تبیین جایگاه جمهوری اسلامی2
▫️موتور را کنار قصابی نگه داشت. رفتم دو مغازه پایین تر که مایحتاج چند روز آینده خانه را بخرم. مثلا خواستم مادر یا خواهرم به زحمت نیفتند ... مثلا! بعد ته ذهنم این بود که نکند خریدشان مصادف شود با شلوغی ها. به حساب خودم تدبیر کرده بودم. یادم نبود آن بالا سری بهتر از من می تواند از خانواده ام نگه داری کند. شرمنده شدم بعدا ... به خدا سپردم شان ... خانواده ام را و همه مردم را ... پناه بردم به خدا ... از شر تدبیر انسان ها ... به تدبیر خودش ...
▫️ترک موتور نشستم. راننده گفت که توی قصابی، قصاب چیزی گفته که اشکی اش کرده. و به نقل از قصاب تعریف کرد:
▫️"دیشب رفتم پیش مادرم دیدم داره گریه می کنه. گفتم کی ناراحتت کرده مامان؟! چی شده؟! گفت که خیابون ها شلوغ شده. دلم می سوزه. میگم نکنه بخوان عکس پسرمو پاره کنن، آتیش بزنن"
▫️از راننده پرسیدم که مادر شهید بوده؟! و جواب مثبت گرفتم. مادر شهید نگران عکس بچه اش بود ... من فدای دل نگرانش بشوم.
▫️سند و مدرک؟! ندارم راستش. مهم هم نیست. ابدا. یک گوشه دنیا و توی یک کانال، یکی یک خاطره بیان کرد، راست و دروغش هم پای خودش. ولی ...
▫️ولی عزیزانی که اینجا را می خوانید.
مادران شهدا بوی خوبی می دهند. تا این بوی خوب بین ما هست، باید استشمامش کنیم.
میدانم همه درگیرید و درگیریم. ولی به دست آوردن دل مادران شهدا، رحمت خدا را نازل می کند. توی همین شلوغی ها باید هوای دل شان را داشته باشیم.
هر چند آنها به ما هیچ احتیاجی ندارند و پسر شهید شان بهتر از ما هوای دل شان را دارد. ماییم که به آنها و دعای شان احتیاج داریم. دیدار با مادر شهید واقعا دلها را زنده می کند. شاید نیمه شبی هم یادی از ما کردند. شاید به دلشان افتاد برای ما هم دعا کردند.
▫️یا ام الشهدا ...
〽️@gomkrm