همه پشت درب اتاق عمل منتظر بودند . حضور یک روحانی هم بین خانواده ها، فضا رو تحت تاثیر خودش قرارداده بود .
هر چهار خانواده ای که قرار بود فرزندشون، مادر بشه با اضطراب و دلهره مشغول گفتگو بودند .
حاج آقا هم روی صندلی کناری نشسته بود و به آرامی اذکاری رو به لب جاری میکرد و دانه های تسبیح را یکی پس از دیگری رها می نمود .
درب اتاق عمل باز شد ، اولین نوزاد قدم به عرصه هستی نهاد . چه لحظه باشکوهی .
حاج آقا بلند شد و رفت به سمتش ، مثل اینکه می دونست ، فرزند خودشه .
پرستار بچه رو در آغوشش گذاشت و او هم بدون اینکه معطل کنه شروع کرد به گفتن اذان و اقامه .. « الله اکبر ، الله اکبر ... »
برداشت از روایت بحارالانوار جلد 62 صفحه 104