پنج ساله بودم که می توانستم قرآن را به سبک زیبای استاد پرهیزگار تلاوت کنم. نیمی از جزء سی را حفظ کرده بودم و تلاش می کردم علاوه بر لحن و آوا، در قواعد تجوید هم مانند استاد تلاوت کنم. معلم مهد کودک مان که خانمی چهل ساله به نظر می رسید و رشته ی تحصیلی اش، دامپزشکی بود روزی به ما گفت: «بچه ها کی می تونه سوره ی فجر رو همونجوری که بهتون یاد دادم بخونه؟» من هم دستم را بلند کردم و گفتم: «من»
لحنی که او آموزش داده بود عاری از هرگونه جذابیت و زیبایی بود. بچه ها کلمات قرآن را با لحن فارسی و به دور از هر گونه زیبایی آوایی و قواعد تجویدی می خواندند. گاهی با خود فکر می کنم آن سبک اگر روزی از تلویزیون پخش شود، نیمی از مسلمانان کشور از اسلام خواهند گریخت!
بگذریم. با اعتماد به نفس بالا، تلاوت را شروع کردم. شبیه استاد پرهیزگار. با خود گفتم: «حتما خوشش میاد و بهم جایزه میده». تلاوت که تموم شد، ابروهایش را در هم کشید و بعد با چهره ای که انگار جنازه ی یک موش مرده را به دست گرفته باشد گفت: «برو بشین. اصلا قشنگ نخوندی.» و من نشستم و دیگر در هیچ مجلسی برای تلاوت بلند نشدم!