مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب تلنگر برای زندگی دوباره
امتیاز کاربران 5

تولیدگر متن توزیع گر وبلاگ توزیع گر پیام رسان

منتظر هستم. از تاریخ 08 اردیبهشت 1397 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن توزیع گر وبلاگ توزیع گر پیام رسان تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 67 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
تلنگر برای زندگی دوباره

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ جمعه, 24 آذر 02

تلنگر
 
نگاهم را به اطراف انداختم، هر که را دیدم، از هر سلیقه، هر رنگ ، نژادی و هر وضعیت اقتصادی لباسشان یکدست و یک رنگ بود. نوبتی راهی اتاقی می شدیم. نوبت من که  رسید پسر کوچکم تا من را با این دست لباس دید مثل ابر بهار شروع به باریدن کرد.  
- من میخوام همراه مامانم باشم، مامان تو رو خدا منم ببر.  
مادرم را می دیدم که سعی در آرام کردن پسرکم داشت.  
خواستم لحظه ای برگردم و پسرکم را در آغوش بکشم که شاید آرام شود اما چنین اجازه ای به من ندادند...
ابتدا من را روی یک تخت خواباندن، بعد از چند لحظه من را وارد جایی تنگ و تاریک کردند، جایی پر از سروصداهایی نامأنوس.
لحظه ای عمیق به فکر فرو رفتم. حس عجیبی داشتم. ترسی تمام‌وجودم را احاطه کرده بود. کاش همین الان می شد از این‌جا رهایی پیدا کنم. پسرک عزیزم لحظه ای از جلوی نظرم کنار نمی رفت.  
همین هفته پیش بود. درخواست هایی از من داشت و من هر روز آنان را به عقب می انداختم.
- مامان جون منو پارک میبری؟ باهام بازی میکنی؟  
- حالا کار دارم، یه روز دیگه.
کاش با همسرم امیر خوش اخلاق تر برخورد می کردم، چرا همیشه خودم را طلبکارش می دانستم.  
-مریم جون وایسادی لطفا یک لیوان آب بده.
-خودت برو بخور، مگه نوکر گرفتی!
مادرم کاش دل کوچکش را هیچ وقت نشکسته بودم.
-دخترم مریم میشه امروز بیای منو‌ببری دکتر؟
- نه مادر، خودت تاکسی بگیر برو، من سرم شلوغه.  
دوستم را کاش به او دروغ نگفته بودم...
ارباب رجوعم را کاش با او به احترام بیشتر برخورد کرده بودم...
خانواده همسرم را کاش مثل خانواده خودم تکریم می کردم....
هزاران ای کاش دیگر از ذهنم گذشت. من چقدر ازخدای خودم دور شده بودم که متوجه این همه اشتباهات نشده بودم.  
دکتر دکمه دستگاه ام آر آی را خاموش کرد.
-خانم میتونید از تخت بیاین پایین.  
همه چیز مثل حس یک مرگ بود، تلنگری برای من که به خودم بیایم. 
#به_انتخاب_تو

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما