اتوبوس که به ایستگاه رسید من و دوست هم محله ای ام مینا که تفکرات سیاسی و اجتماعی نزدیکی نداشتیم اما هنوز صمیمیت سابقمان را حفظ کرده بودیم از صندلی های سالن مترو بلندشدیم و سوارمترو شدیم.صندلی خالی ای نبود به ناچار هردو کنار درِبسته ی مترو وبین صندلی ها ایستادیم.من چندان برایم مهم نبود چون مسیرم کوتاه بود اما دوستم ظاهرا خیلی عصبانی بود تا کنارپنجره قرارگرفت غرولندش شروع شد که این هم وضع حمل و نقل مملکت ما..به چه چیزیش باید بنازیم؟!
چهل سال از انقلاب گذشت،چه گلی به سرمون زدن؟ اون وقت توقع دارن مهاجرت به آمریکا و ایتالیا و..هم کمتر بشه.
میدانستم که میخواهد بازهم سربحث را بازکند اما پیش دستی کردم ولبخندکوتاهی حواله اش کردم تا پل دوستی و محبت بین قلبم و قلبش محکمتر شود،باآرامشی درخور شأن یک انقلابی تمام عیار به او گفتم:
پیش قضاوتی نکن عزیزدلم، فعلا این روزنامه رو بگیر بخون تاحوصله ت سرنره زمان هم زودتربگذره تا بعد درموردش بیشتر صحبت کنیم..
شب که به خانه رسیدم تا شام حاضر شود روی کاناپه نشستم و به سرعت به نت متصل شدم و آماری که قبلا از مقایسه حمل و نقل عمومی تهران و شهرهای جهان دیده بودم جستجوکردم و به مینا فرستادم.
زیرش نوشتم: « عجله کردی میناجان، این نمودار رو ببین، تو این چهل سال گذشته تو این وضع قرارگرفتیم، حمل و نقلی باکیفیت تر از نیویورک و رم ...ایران مستقل به چهارصدسالگی استقلال آمریکا که نه به هشتادسالگی خودش برسه، تمام دنیا باید برای انقلاب عزیز ما تعظیم کنن... »