از بعضی از گزارشهای تاریخی دربارۀ حضرت عبدالله بن عبدالمطلب (پدر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله) چنین استفاده میشود که برخی از یهودیان که بعثت پیامبر موعود را خطری برای منافع دنیوی خود میدانستند، درصدد
خاموش کردن این نور الهی با کشتن پدر خاتم الأنبیاء علیهالسلام بودند.
مرحوم شیخ عباس قمی نقل میکند که:
وقتی حضرت عبدالله از مادر متولّد شد، بیشتر از احبار یهود و قسّیسین نصارى و کهنه و سحره فهمیدند که پدر پیامبر آخرالزمان از مادر متولد شد؛ زیرا گروهى از پیامبران بنىاسرائیل مژده بعثت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و
سلم را رسانیده بودند و طایفهاى از یهود که در اراضى شام مسکن داشتند جامه خونآلودى از یحیى پیغمبر علیه السلام در نزد ایشان بود و بزرگان دین علامت کرده بودند که چون خون این جامه تازه شود همانا پدر پیامبر آخر الزمان
متولد شده است و در شب ولادت آن حضرت از آن جامه که صوف سفید بود خون تازه جوشید.[1]
وقتی عبداللّه متولد شد، نور رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلم از جبین او ساطع گشت، همانطور که از دیدار هر یک از اجداد پیغمبر (ص) نیز لامع بود. عبداللّه روزبهروز بزرگ شد تا توانست راه برود و سخن بگوید. آنگاه آثار
غریبه و علامات عجیبه مشاهده مى فرمود؛ همچنانکه روزى به خدمت پدرش عبدالمطلب عرض کرد: «هرگاه من به جانب بطحاء کوه ثبیر سیر مىکنم، نورى از پشت من ساطع شده و دو نیمه مىشود؛ یک نیمه به جانب مشرق و
نیمى به سوى مغرب کشیده مىشود؛ آنگاه سر به هم گذاشته دایره گردد؛ پس از آن مانند ابر پارهاى بر سر من سایه گسترد و از پس آن درهاى آسمان گشوده شود و آن نور به فلک رفته و باز شده در پشت من جاى کند و گاهی
میشود که وقتی در سایه درخت خشکى مینشینم آن درخت سبز و خرم میشود و وقتی از نزد آن درخت میروم باز خشک میشود و بسا باشد که وقتی بر زمین نشینم بانگى به گوش من رسد که اى حامل نور محمّد صلّى اللّه
علیه و آله و سلم! بر تو سلام باد». عبد المطّلب فرمود: «اى فرزند، بشارت باد تو را؛ مرا امید آن است که پیغمبر آخر الزمان از صلب تو پدیدار شود».[2]
نقل شده که عبداللَّه علیه السلام، وقتى که به سن جوانی رسیده بود، روزى به شکار رفت.
عدّهاى از یهودیها نیز برای اینکه پدر محمد صلی الله علیه و آله را بکشند و نور خدا را خاموش سازند، به آن حوالى آمده بودند. وقتى چشمشان به عبداللَّه افتاد، او را شناختند و نشانههای پدر نبی آخرالزمان را در او مشاهده کردند؛
لذا متوجه او شدند و به تعداد هشتاد نفر او را با چاقو و شمشیر محاصره نمودند.
وهب بن عبد مناف پدر آمنه نیز در این روز براى شکار بیرون آمده بود. هنگامى که دید، یهودیها عبداللَّه را محاصره کرده اند، براى نجات او شتافت. در این هنگام ملائکۀ زیادى را دید که با اسلحه، یهودیها را از اطراف او پراکنده
مى سازند.[3]
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
[1] منتهى الآمال، شیخ عباس قمى، ج1، ص 44
[2] منتهى الآمال، شیخ عباس قمى، ج1، ص 44
[3] الخرائج و الجرائح؛ ج1؛ ص 129