توپ طلا
چند سالی میشد ازدواج کرده بودند و کم کم آهنگ یکنواختی در زندگی به مشام می رسید.
اخیرا همسایه جدیدی به جمع ساختمان اضافه شده بود که صدای خنده و شادی آنها همیشه به گوش می رسید.
روزی به خانم همسایه گفت: این صدای خنده برای چیست؟
خانم همسایه گفت: ما هر روز با یک توپ طلا بازی میکنیم و خیلی شادیم.
زن توپی طلا تهیه کرد و شب با همسرش به بازی نشست. توپ محکم به سر او خورد و سرش شکست.
زن به خانه همسایه رفت و با شکوه گفت: چرا راز شادی ات را صادقانه نگفتی؟ راز شما توپ طلا نیست. من امتحان کردم، سر همسرم شکست.
زن همسایه درحالی که می خندید رفت و کودکش را در آغوش کشید و گفت: این توپ طلای ماست.
پیچیدن صدای خنده کودکانه، در فضای خانه، سهم همه خانواده ها است.