در شب آخر قدر، مانند دو شب قبلش به مسجد رفتم. سیدی خوش پوش و شیک بر فراز منبر مسجد، مشغول خطابه بود. سخنرانی اش آشفته و فاقد دسته بندی منطقی و منظّم به نظر می رسید و همین موضوع باعث شد مطالعه ی مقاله ی «جغرافیای پدیده و دانش اخلاقِ» ملکیان را به شنیدن سخنرانی سیّد ترجیح دهم؛ اما در خلال خطابه اش خاطره ای گفت که عمیقا مرا به فکر فرو بُرد:
« چندی پیش جوانی پیش من آمده بود و از چشم چرانی هایش گلایه می کرد و با اندوه می گفت: کنترلی روی چشمانم ندارم. به او گفتم: هر وقت خواستی این کار را کنی، به امام زمان بگو آقا جان اجازه می دهی؟ اگر احساس کردی آقا راضی است، هر چه می خواهی نگاه کن!!»
سیّد این جواب را نه نتیجه ی معلومات سابق خودش که عنایت و فیض اهل بیت می دانست و ادامه داد: « یک ماه بعد جوان به من مراجعه کرد و گفت: از بعد آن راهی که یادم دادید، اراده ام خیلی قوی شده است و بر امیال شهوانی و خواهش های نفسانی ام مسلّط شده ام.»
خاطره ای که سیّد روی منبر تعریف کرد، چون «جرقه ای فلسفی» بود و بار دیگر اهمیت دین و نقش آن در حمایت و پشتیبانی از اخلاق را برایم متذکر شد. همیشه باور داشته ام و دارم که تنها دین می تواند بار اخلاق را به دوش بکوشد و درخت اخلاق سکولار، ثمری نخواهد داد. کسانی که تلاش می کنند تخم تردید در خاک تدیّن جوانان بکارند تا به گمان خودشان معنویت سکولار را جانشینش سازند، سخت در اشتباهند. این نسخه - اگر هم شفا بخش باشد - برای جامعه ی ما جز تشدید بیماری، نتیجه ای به بار نخواهد آورد.