مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب جریمه‌ی رضا
امتیاز کاربران 5

تولیدگر فیلم و صوت تولیدگر متن

باد صبا هستم. از تاریخ 27 آذر 1397 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر فیلم و صوت تولیدگر متن تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 71 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
جریمه‌ی رضا

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ چهارشنبه, 22 آذر 02

" جریمه‌ی رضا "

خانه ی مادر بزرگ بعد از مدت ها حسابی شلوغ شده بود. خاله ها و دایی ها دور هم جمع بودند و  بچه ها هم درون حیاط بزرگ خانه، فارغ از بلند شدن سر و صدای در و همسایه، با آسودگی خیال، بازی می کردند. 
مادر بزرگ، مریم، عروس بزرگش، را صدا زد: " مریم خانوم، مادر جون بیا کمک کن اون هندونه رو از تو حوض بگیریم قاچش کنم بدم بچه ها بخورن جگرشون خنک شه. "
مریم که با گلدان های شمعدانی دور حوض حسابی سرگرم بود، تکّه چوبی از درون باغچه پیدا کرد و به کمک آن هندوانه ی درون آب را به طرف خود کشید و با یک حرکت از درون آب بیرون آورد. بعد لبخندی زد و از جا بلند شد و رو به مادر بزرگ گفت: " بفرما مادر جون، اینم هندونتون. "
در همین لحظه شیء ایی مانند شلیک یک گلوله، به سرعت از مقابل صورت مریم عبور و به یکی از گلدان های روی ایوان اصابت کرد. مریم که فاصله بین برخورد آن شی با صورتش کمتر از دو بند انگشت بود، آن قدر ترسیده بود که ناخودآگاه هندوانه را رها کرد و با دستانش جلوی صورتش را گرفت. هندوانه به زمین افتاد و صد تکّه شد.
مریم سرش را به سمت پرتاپ شی چرخاند. رضا را دید که با حالت تشویش و اضطراب ایستاده و به او زل زده. آن قدر از دست رضا عصبانی شده بود که کارد می زدی خونش در نمی آمد. بی درنگ چوبی که از باغچه پیدا کرده بود را از زمین برداشت و به طرفش دوید و نفس نفس زنان گفت: " آخه شما بچه ها چه تونه؟ چرا دارید سر خودتونو می خورید؟ جونم مرگ شده چند بار بهت بگم یه کم آروم تر این توپ لعنتی رو بشوت؟ " 
دایی ها و خاله ها هر کدام چیزی می گفتند و سعی می کردند مریم را آرام کنند. رضا هم سراسیمه دور حوض می دوید و در حالی که صورتش خیس عرق شده بود، مدام می گفت: " غلط کردم مامان. " و جستی زد و درون چادر مادربزرگ پناه گرفت.
با پادرمیانی مادربزرگ، مریم تکّه چوب را به زمین انداخت و ماجرا ختم به خیر شد؛ اما مریم که هنوز غیظش نخوابیده بود، با صدای بلند جریمه های رضا را برای کار خلافی که انجام داده بود، یک یک می شمرد: 
"  خوب گوشاتو باز کن ببین چی میگم. از همین الان تا شب دیگه حق نداری توی حیاط بازی کنی. اول می ری حیاط پشتی رو حسابی جارو می کنی. بعد می ری بالا و تمام وسایلت رو تمیز و مرتب جمع می کنی. برای مادر جون هم نون می خری و زود برمی گردی. زباله ها رو هم جمع می کنی و می بری سر کوچه بعدش...."
مریم جریمه ها را یک یک شمرد و بعد مانند آب روی آتش خاموش شد. نگاه مادر بزرگ برای لحظاتی در نگاه های کودکانه رضا گره خورد و سپس با اشاره ایی او را به راه انداخت. رضا جارو را از گوشه ی ایوان برداشت و برای انجام اولین جریمه راهی حیاط پشتی شد. 

مادر بزرگ، مریم را به گوشه ایی برد و به او گفت: " مادر جون چرا اینقدر خودتو اذیت میکنی آخه؟ یه گلدون ارزششو نداره. هندونه هم فدای سر خودت و بچه ت. تنبیه هم برای خودش روش و قاعده داره دخترم. همین جور هردمبیل که نیست. تنبیه بدنی اونم در حضور دیگران بچه رو جریح می کنه مادر جون نه تربیت.
بعدش اینهمه جریمه واسه یه توپ بازی؟ پس کو رحم و محبت؟ کو نادیده گرفتن خطا؟ کو فرصت جبران اشتباه؟ 
جریمه هاتم که ماشاءالله همش طوری بود که بچه رو از کار کردن متنفر می کنه، نه از تکرار خطاش؟"
مریم با تعجب پرسید؟ " از انجام کار متنفرمی کنه!! " 
مادر بزرگ لبخندی زد و دسته ایی از موهای سفیدش را که از زیر روسری گلدارش بیرون زده بود، پوشاند و گفت: " آره دیگه مادر. خدا رحمت کنه مادرمو. هر وقت از ما خلافی می دید دیگه توی خونه به ما کار نمی داد و ما رو از انجام کار محروم می کرد. این جوری بود که کار رو تو چشم ما ارزشمند کرده بود و طوری شده بود که بیکاری برای ما تنبیه بود نه کار کردن. 
کار یه ارزشه مادر جون حتی برای بهترین بندگان خدا . میگن یه روز یکی از صحابه پیامبر خدا (ص)، حضرت زهرا (س) رو می بینن که دارن با دست های مبارک شون گندم آسیاب می کنن. جلو میرن و بهشون عرض می کنن که ای دختر رسول خدا (ص)، خودتون رو به زحمت نندازین. کار منزل رو به خدمتکارتون فضّه واگذار کنین. حضرت در پاسخ فرمودن:  " رسول خدا (ص) به من سفارش فرمودن که کارهای خونه را با فضّه تقسیم کنم، یک روز او کار کنه و روز دیگه من، دیروز نوبت فضّه بود و امروز هم نوبت منه. "


نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما