فرزندان وقتی از تشییع جنازه پدر برمیگشتن، دیدن توی راه یه پیرمردی مریض و نابینا افتاده، بهش کمک کردن و حالی ازش پرسیدن؛ پیرمرد گفت : خدا خبرت بده، از من علیل و مریض، کسی سراغ نمیگیره، جز یه آقایی که اونم سه شبه که نیومده، ازش می پرسیدم اسمت چیه میگفت بنده خدا!
با شنیدن این جمله، اشک از چشمان حسن و حسین(ع) جاری شد...
جز علی(ع) در این دیار، مگر کسی بنده خدا بود؟