پرده اول:
شماری از هنرمندان در اعتراض به سقوط هواپیمای اوکراینی و پنهانکاری بعد از آن تصمیم گرفتند جشنواره فجر را تحریم کنند. تا این جای کار چندان مشکلی پیش نیامده است. اگر چه این تحریم از همان ابتداء پر سر و صدا و بیفایده به نظر میرسید ولی به هر حال جزء حقوق هر هنرمندی است که در جشنواره شرکت کند یا نکند. اما موضعگیری شهاب حسینی علیه تحریمگران و یادداشت مودبانه و مستدلی که در نقد آنان منتشر کرد باعث شد هجمهای کمسابقه علیه او شکل بگیرد و شماری از کاربران اینستاگرامی به سختی به او و خانوادهاش توهین و هتاکی کنند. سید شهاب حسینی بر آن شد تا در متنی دیگر نقدها را پاسخ گوید اما دوباره سیل فحشها روانه او و همسر و فرزندانش شد. در مقابل، عدهای نیز - شاید کمتر از گروه نخست - از مطالب حسینی دفاع کردند. کار به اینجا ختم نشد. شهاب حسینی در نشست خبری فیلم «شین» که در حاشیه جشنواره فجر برگزار شد دوباره از موضعگیریاش در عدم تحریم جشنواره دفاع کرد و به تحریمکنندگان از جمله مسعود کیمایی بدون نام بردن اسم و البته به شکلی روشن و بیابهام!! تاخت؛ کاری که بهتر بود انجام نمیداد. این اظهار نظر خشمگینانه دوباره تنور اختلافات را شعلهور کرد و شماری به سختی و تلخی به او تاختند.
پرده دوم:
محمدحسین مهدویان، فیلمساز جوانی است که تا کنون پنج فیلم ساخته و از قضا همه آنها - البته آخری را هنوز ندیدهام - به طور کلی در دفاع از سیاستهای جمهوری اسلامی است. او پیش از فیلمسازی سینمایی نیز مجموعه مستندی پیرامون زندگی شهید حسن باقری ساخت که از تلویزیون پخش شد. اما این کارگردانِ نزدیک به گفتمان انقلاب اسلامی هنگام دریافت جایزهاش از کشتههای حوادث تلخ آبان و نیز کشتههای تشییع پیکر شهید قاسم سلیمانی یاد و جایزهاش را به "پدران داغدار این سرزمین" اهداء کرد. همین چند جمله کافی بود تا صدا و سیما پخش زنده سخنانش را قطع کند و شماری از کسانی که خود را هوادار گفتمان انقلاب اسلامی میخوانند موجی از خشم و انزجار را به سوی او روانه کنند؛ همانها که تاکنون برای سازنده «لاتاری» و «ماجرای نیمروز» و «ایستاده در غبار» کف و سوت میزدند. به باور بعضی از آنها مهدویان از ابتدا هیچ اعتقادی به گفتمان انقلاب اسلامی نداشته، تاکنون فیلم بازی میکرده و اکنون پرده از رخساره واقعیاش کنار زده است.
چه خبر است؟
فارغ از این که در ماجراهای بالا حق با چه کسی است و چه کسی اشتباه میکند، چرا این طور شدهایم؟ چرا نمیتوانیم مودبانه با یکدیگر گفتگو کنیم، نقد و نظر یکدیگر را بشنویم و با استدلال، سخن مخالفمان را نقد کنیم؟ چرا در هر حادثهای، تحلیلهای صفر و صدی داریم؟ یکی را بر عرش مینشانیم و دیگری را بر فرش. اولی را به شکل اغراقآمیزی ستایش میکنیم و به دومی آسودهخاطر از خط قرمزهای شرعی و اخلاقی ناسزا میگوییم؟ ساعتی بعد هم جای عرشنشین و فرشنشین عوض میشود و دوباره روز از نو و روزی از نو.
مگر ما پیروان آن امامی نیستیم که با بیدینانی چون ابن ابی العوجاء مناظره میکرد و سخنانشان را میشنید و سپس نقد میکرد؟ این چگونه شیعهگری است که یکسره خلاف رفتار الگویمان عمل میکنیم؟ بیلکنت باید گفت جامعهای که نمیتواند سخن هموطن مخالف خود را به عنوان یک نظر متفاوت بشنود همواره مستعد خشونت و خونریزی است. به قول یکی از فیلسوفان معاصر «بگذاریم اگر جنگی هست جنگ میان افکار باشد نه اشخاص!» امید که در گام دوم به این الگو نزدیکتر شویم.