مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب جهیزیه
امتیاز کاربران 5

تولیدگر متن

ترنم هستم. از تاریخ 27 آذر 1399 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 49 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
جهیزیه

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01

«استکان»
مائده مشغول خرید چند دست استکان و ظرف آشپزخانه برای جهیزیه بود.
دست روی گرانترین و شیک ترین جنس مغازه گذاشت. مثل همه‌ی جهزیه‌ مثل تمام این سالها.
مادر هم قیمت برایش مهم نبود مائده بعد از سالها داشت به خانه بخت می‌رفت تک دختر بود وطبیعتا هرچه می‌خواست باید برایش فراهم می‌شد. حساب کتابی کرد و مطمین شد حداقل چهاردست باید بخرد. همینطور که مشغول دیدن بقیه لوازم بود، زنی با صورت رنگ پریده و لباسهای کهنه، وارد شد. کنارش هم دختر نوجوانی بود که ناشیانه، دستی به چهره برده بود زن سر بزیر قیمت چند رقم جنس را پرسید.ناخوداگاه آرام حرف زدنشان نظر مادر مائده را جلب کرد:_مادر من که گفتم اینجا گران است، به جیب ما نمی‌خورد. بیا برویم مغازه ای که خودم سراغ دارم، همه چیز دارد.
_آخر مادر اینجا چیزهای قشنگتری می آورد مغازه‌ای آقا بیژن، همه چیز قدیمی است اصلا دلم نمی خواهد آنها را به خانه ببرم.
_خب میگویی چه کنم مادر تمام موجودی جیب من، قد نصف خریدمان باقیمتهای این مغازه نمی‌شود.مادر مائده، مدتها بود دلش می.‌خواست برای سلامتی فرزندش صدقه ای بدهد تا چشم بد از او دورشود،به ذهنش رسید حالا بهترین فرصت است:خانوم شما هم قصد خرید جهیزیه دارید؟
_بله ولی
دخترچادرمادرش را کشید وبا اشاره به او فهماند که از وضع مالی چیزی بروز ندهد.
_چطور مگر؟
_من می‌خواهم اینها را بخرم به نظرتان قشنگ است.
_دل دخترک تپید:وای چقدر قشنگ است مامان ببین اینها را می‌گفتم .
مادر گوشه‌ی لبش را گزید:_خیلی قشنگ است خانم مبارکتان باشد‌.
دخترها که هردو جهاز می‌خواستند ازاین فرصت استفاده کردند و دنبال اجناس مورد نیاز در مغازه گشتند. مادر مائده مادر دخترک را به گوشه ای کشاند وگفت:خانم عزیز من دوست دارم برای دخترشما هم بخرم اجازه می‌دهید؟
_نه چه فرمایشی است خودم می‌خرم.
_می‌دانم بزرگوارید اما اجازه می‌خواهم توفیق این کار را به من بدهید .خوب است به‌هوای هم دلگرمتر می‌شوند.راحت تر هم انتخاب می‌کنند.
..
آن روز مائده ودخترک هردو دست پر از مغازه بیرون آمدند وهردومادر خدارا شکر میکردند. یکی بابت توفیقی که خدا به او داده بود و دیگری بابت لطفی که در حقش شده بود.

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما