حضرت فاطمه زهرا علیها السلام نمونه ی بارز تمام زنان عالم از اول تا به آخر است، بهترین دخترهای عالم، فاطمه ی زهرا علیها السلام بود. هرگز دختری و زنی به آن خوبی، به آن شرافت و به آن عظمت نیامده است. همه ی زنهای عالم از اول تا آخر در مقابل او مثل خدمت کارهایی هستند. مثل ذراتی هستند در مقابل خورشید جهان افروز. شوهرش هم امیر المومنین علیه السلام، بهترین مردان عالم. اگر چنانچه همه فضایل و مکارمشان را جمع کنیم. همه ی مردان عالم به یک ناخن او هم نمی رسند؛ این دو مظهر عظمت، مظهر زیبایی و فضیلت، با همدیگر ازدواج کردند.
جهیزیه شان همان چند قلم ارزان قیمتی بود که در کتاب ها نوشته اند و ضبط کرده اند: یک تکه حصیر، یک تکه لیف خرما، یک دست رختخواب و یک دستاس، یک کوزه، یک کاسه.1
همه اش را اگر چنانچه به پول امروز روی همدیگر بگذارند، معلوم نیست که چند هزار تومان مختصری بیشتر بشود...
حالا ما نمی گوییم دخترهای ما مثل فاطمه ی زهرا علیها السلام جهیزیه بگیرند... نه دخترهای ما مثل فاطمه زهرا علیها السلام هستند و نه خود ماها مثل پدر ایشان هستیم و نه پسر های ما مثل امیر المومنین علیه السلام، شوهر فاطمه زهرایند. ما کجا و آنها کجا؟! زمین تا آسمان با هم فرق داریم. اما معلوم می شود راه، آن راه است. جهت، آن جهت است. جهیزیه را مختصر بگیرید. به این و آن نگاه نکنید. کار را برای کسانی که ندارند مشکل نکنید.
جهیزیه فاطمه زهرا علیها السلام، به قدری بود که شاید دو نفر آدم با دست می توانستند از این خانه بردارند ببرند آن خانه. ببینید افتخار اینهاست. ارزش اینهاست. آیا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نمی توانستند یک جهیزیه مفصل تشکیل دهند؟ اگر پیامبر اشاره ای می کردند، این مسلمانانی که در اطراف ایشان بودند، بضی هایشان هم آدم های متمکنی بودند، پول هم داشتند، از خدا می خواستند که بیایند یک هدیه ای بدهند، کمکی بکنند. نکردند. چرا نکردند؟ این برای این است که من و شما یاد بگیریم. و الا بنشینیم و تعریف کنیم و خوشمان بیاید و بعد هم یاد نگیریم، چه فایده ای دارد؟ استفاده اش را نمی بریم. نسخه ی طبیب را که انسان نباید بگذارد روی طاقچه تماشا کند. باید عمل کنیم تا بهره اش را ببریم. رژیم غذایی صحت جامعه است. صحت خانواده است. باید عمل شود... لذا ساده برگزار کنید.2
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.بحار الانوار،ج43،باب5،ص94
2.بروید با هم بسازید، محمد رضا حدادی،ص78-79