خواجه ای صبح زود قصد گرمابه کرد .دوستش دربین راه اورا دید.ازاوپرسید آیا به حمامی می روی ؟
جواب داد :بله .
دوستش گفت :تا حمام ،توراهمراهی می کنم-چون هوا تاریک بود وامکان گرفتارشدن به دست دزد وجیب بربود-
وبا اوبه راه افتاد .پس ازاندک زمانی ،دوستش که یاد کارخودش افتاده بود بدون اطلاع خواجه، ازاوجدا شد و
پی کارخودش رفت .ازسوی دیگر،جیب بری که آن روز ،زودترازخواجه بیرون آمده بود ودرحوالی گرمابه بود
قصد گرمابه کرد ودرست پشت سر خواجه به درگرمابه رسید چون هنوز هوا کامل روشن نشده بود خواجه فکرکرد
که اوهمان دوستش است که پشت سرش می آمد لذا سرش رابرگرداند وکیسه ی پول هزاردیناری را
به امانت به اوداد تاازحمام برگردد وآن مرد هم گرفت .
کارخواجه که تمام شد دیگر هوا کاملا روشن شده بود خواست تا ازدوستش امانتش راپس بگیرد که با شخصی
روبروشد که درآن محله به دزدی معروف بود اما کیسه ی پول رابرای خواجه نگه داشته بود تا بیاید وبه اوبرگرداند
خواجه باشگفتی تمام ازاوپرسید :مالی به این سادگی به دستت رسید چرا نبردیش ؟!
جواب جالبی داد.گفت: اگرازطریقی غیرامانت به دست می آوردم حتما می بردمش ولی چه کنم که امانت بود
ودرمرام من این نیست که درامانت خیانت کنم .[1]
عن أبي بصير عن أبي جعفر علیه السلام قال: كان أمير المؤمنين علیه السلام يقول إن لأهل التقوى علامات
يعرفون بها: صدق الحديث و أداء الأمانة و وفاء العهد،
امیرالمومنین(علیه السلام) می فرمایند : اهل تقوا علاماتی دارند که به آنها شناخته می شوند :راستگویی
وامانتداری ووفاء به عهد.....[2]
خیلی ها بوده اند که باوجود تمام بدی هایشان سعی می کرده اند جوری رفتارکنند که ارتباطشان را با خدا قطع
نکنند واین حفظ ارتباط با خدا-گرچه اندک- درنهایت دستگیرشان شده وعاقبت به خیر شده اند.
[1] هزارویک حکایت عبرت انگیز،ص706
[2] تفسير العياشي / ج2 / 213 /