محمدتقی فعالی
باطن قرآن
قرآن داراي دو مقام است; ظاهر و باطن. اين مطلب ازآيات گوناگون قابل استنباط است.
يک) دسته اي از آيات نشان مي دهد که قرآن مقام تفصيل دارد و قبل از آن، داراي مقام اجمال است. در اول سوره هود آمده است; { الـر، کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِيم خَبِير } .(42) مراد از کتاب همين قرآني است که در دست ماست. نکته مهم اين که در اين آيه مقابله اي ميان مقام احکام و مقام تفصيل حاصل شده است و ميان اين دو مقام با لفظ ثُمَّ عطف شده است که دلالت بر نوعي تراخي مي کند. تفصيل يعني ايجاد فاصله ميان اجزاي يک شيء که داراي نوعي ارتباط باشد و در برابر، احکام به معناي ارجاع اجزاي يک شيء متفرق به امر واحد و بسيط ، بدون اين که در آن اجزايي باشد. واضح است که بساطت و کثرت از جهت الفاظ و جهات ظاهري نيست بلکه به معنا و مضمون آيات باز مي گردد. لذا ممکن است معاني، تفصيل يافته، به آيات و سور تبديل شود و امکان دارد تمام معاني مجتمع گرديده، به دنبال غرضي باشد. مقام اجمال، مقام احکام قرآني بوده و به دنبال آن، مقام تفصيل قرار خواهد گرفت.
از سوي ديگر، مبدأ تفصيل { ...مِنْ لَدُنْ حَکِيم خَبِير... } بيان شده است. حکيم از اسماء حسناي الهي است که دالّ بر اتقان صنع است. و خَبِير هم از ديگر اسماي حسناي الهي است که مفيد علم به جزئيات کائنات مي باشد.(43) از اين مجموع به دست مي آيد که قرآن دو مقام دارد; مقام احکام و مقام تفصيل يا مقام مِنْ لَدُنْ و مقام کثرت و گاهي به مقام اجمال مقام مکنون بر اساس آيه: { إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِيمٌ فِي کِتَاب مَکْنُون } (44) و يا مقام امّ الکتاب براساس آيه: { عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتَابِ } (45) گفته مي شود. خلاصه آن که مقام تفصيل مقام ظاهري قرآن کريم است و مقام اجمال و بساطت باطن قرآن مي باشد.
دو) در پاره اي از آيات مي خوانيم که قرآن دوگونه نزول دارد: انزال و تنزيل . اوّلي نزول دفعي و دوّمي نزول تدريجي است; { إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ } (46) يا { وَنَزَّلْنَا عَلَيْکَ الْکِتَابَ تِبْيَاناً لِکُلِّ شَيْء } .(47) اگر در جايي تنزيل مطرح باشد، بايد امري باشد که از مقام رفيع به مقامي پايين تنزيل يافته باشد، لذا لازمه تنزيل اين است که اولا، امر تنزيل يافته داراي مراتب نزول باشد، ثانياً، تنزيل داراي مبدأ و منتها باشد. در هر صورت، منتهاي نزول، ظاهر قرآن و مراتب بالاتر و مبدأ تنزل آيات بطون قرآن کريم خواهد بود.
مسأله باطن داشتنِ قرآن، از آيات تدبّر و برخي آيات ديگر هم به دست مي آيد. بجز اين ها مسأله ظاهر و باطن قرآن در روايات متعدّدي به صراحت بيان شده است، که به چند نمونه از آن ها اشاره مي شود:
ـ در روايتي فضيل بن يسار گويد، از ابو جعفر(عليهما السلام) در باره اين روايت پرسيدم که:
مَا فِي الْقُرْآنِ آيَةٌ إِلاَّ وَ لَهَا ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ وَ ما فِيْهِ حَرْفٌ إِلاّ وَ لَهُ حَدٌّ وَ لِکُلِّ حَدٍّ مَطْلَعٌ ما، يَعْنِي بِقَوْلِهِ: لَها ظهر و بطن؟ قَالَ: ظَهْرُهُ تَنْزِيلُهُ وَ بَطْنُهُ تَأْوِيلُهُ، مِنْهُ مَا مَضَي وَ مِنْهُ مَا لَمْ يَکُنْ بَعْدِ، يَجْرِي کَمَا تَجْرِي الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ، کُلَّمَا جَاءَ مِنْهُ شَيْء وَقَعَ، قَالَ: اللَّهُ { وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ{ نَحْنُ نَعْلَمُهُ .(48)
ـ در روايت مبسوطي از پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله) نقل شده است که فرمودند:
أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّکُمْ فِي دَارِ هُدْنَة وَ أَنْتُمْ عَلَي ظَهْرِ سَفَر، وَ السَّيْرُ بِکُمْ سَرِيعٌ، وَ قَدْ رَأَيْتُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ يُبْلِيَانِ کُلَّ جَدِيد، وَ يُقَرِّبَانِ کُلَّ بَعِيد، وَ يَأْتِيَانِ بِکُلِّ مَوْعُود، فَأَعِدُّوا الْجَهَازَ لِبُعْدِ الْمَجَازِ. قَالَ: فَقَامَ الْمِقْدَادُ بْنُ الاَْسْوَدِ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، وَ مَا دَارُ الْهُدْنَةِ؟ قَالَ: دَارُ بَلاَغ وَ انْقِطَاع، فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْکُمُ الْفِتَنُ کَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ، فَعَلَيْکُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ، وَ مَاحِلٌ مُصَدَّقٌ وَ مَنْ جَعَلَهُ أَمَامَهُ قَادَهُ إِلَي الْجَنَّةِ، وَ مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ سَاقَهُ إِلَي النَّارِ وَ هُوَ الدَّلِيلُ يَدُلُّ عَلَي خَيْرِ سَبِيل، وَ هُوَ کِتَابٌ فِيهِ تَفْصِيلٌ وَ بَيَانٌ وَ تَحْصِيلٌ وَ هُوَ الْفَصْلُ، لَيْسَ بِالْهَزْلِ وَ لَهُ ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ، فَظَاهِرُهُ حُکْمٌ وَ بَاطِنُهُ عِلْمٌ، ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ .(49)
از مجموع مباحث پيش گفته به دست مي آيد که جهان، انسان و قرآن ظاهري دارند و در عالم بالا، هر يک داراي باطن مي باشند. اگر جهان هستي عالم تکوين است و قرآن کريم عالم تشريع، اين امر به معناي هماهنگي نظام تکوين و تشريع است که از ديگر معارف بلند قرآني است. مسأله ظاهر و باطن منحصر به سه امر مذکور نيست، بلکه شامل اعمال انساني هم مي شود که بدان اشارتي شد. همچنين نعمت هاي الهي هم ظاهر و باطن دارد; { وَ أَسْبَغَ عَلَيْکُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً } .(50)
از ديگر مسائل مهم در بيان معارف ديني اين که: علم هم از اين قاعده مستثني نيست. عارفان علم را دو دسته مي دانند: اکتسابي و ارثي . علوم اکتسابي يا رسمي، علومي است که از طريق آموزش انساني و به تدريج و همراه با رنج فراوان به دست مي آيد. علم ارثي يا الهي، علمي است که از طريق تعليم رباني، در اندک زماني و به راحتي حاصل شود. ممکن است انسان واجد علم رسمي يا صاحب علم ارثي يا داراي هر دو علم باشد اما آنچه مهم است اين است که علم مفيد، علم ارثي و باطني است; چنانکه پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) به اين مطلب اشاره فرمود:
الْعِلْمُ عِلْمان: عِلْمٌ عَلَي اللِّسانِ فَذلِکَ حُجَّةٌ عَلَي ابْنِ آدَم وَ عِلْمٌ فِي الْقَلْبِ فَذلِکَ الْعِلْمُ النَّافِعِ .(51)
همچنين در کلام امير مؤمنان(عليه السلام)چنين آمده است که:
الْعِلْمُ عِلْمَانِ: مَطْبُوعٌ وَ مَسْمُوعٌ، وَ لا يَنْفَعُ الْمَسْمُوعُ إِذَا لَمْ يَکُنِ الْمَطْبُوعُ .(52)
علم الوراثه، در قلبي که از کدورت صفات نفساني و قذارت طبايع حيواني وعلايق زشت دنيوي منزّه است مي جوشد و اسرار جهان غيب را هويدا و آشکار مي سازد. علم موروثي علمي است که از جانب حق باشد و او معلّم انسان قرار گيرد; { عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْم } .(53)
اهل کشف وارثان کشوف نبوي اند و به برکت پيروي از آن بزرگواران، به وراثت علوم حقيقي نايل مي شوند. اين علوم تقليدي نيست. تقليد تقييد است و تمام علماي رسوم در قيد تقليدند و گاهي از حس و گاهي از عقلشان تقليد مي کنند، اما آن که وارث علم حقيقي است، اگر هم مقلّد باشد، تنها مقلّد خداست و اين دسته، علماي حقيقي و اهل تحقيق اند. اصل در عالم جهل است و علم مستفاد و وجود است و وجود مخصوص خداوند مي باشد; فتقليد الحقّ الذي له الوجود أولي من تقليد مَن هو مخلوق مثلک فکما استفدت منه سبحانه الوجود فاستفد منه العلم .(54)
صوفي ها گاهي به جاي علوم اکتسابي و ارثي، از اصطلاح علم الروايه و علم الدرايه استفاده مي کنند.(55) ولي آنچه مهم است اين که آنان معلّم علوم ارثي يا وهبي يا علم الدرايه را اَب معنوي مي دانند. آنان بر اساس حديثي از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) که فرمود: الآباء ثلاثة; أب ولّدک و أب ربّاک و أب علّمک ،(56) معتقدند(57) که معلّم عارفان، انبيا و اولياي الهي اند. علوم صوفيه ميراث معنوي است که از سوي اب معنوي بر قلب عارف مي نشيند. زمين ارث صوري خداست. ولي ميراث پيامبران علوم معنوي و حقيقي است.
شريعت، طريقت، حقيقت
از مسائل مهم ديگر، که هم نتيجه مباحث پيشين است و هم مستنداتي از آيات و احاديث دارد، آن است که، شريعت هم ظاهر و باطن دارد. نماز بجز کالبد ظاهري، باطني دارد که همان ذکر خداست; { إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ وَلَذِکْرُ اللهِ أَکْبَرُ } .(58) روزه ظاهري دارد که امساک است، اما باطن آن امساک و تقواي معنوي است; { يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَيْکُمُ الصِّيَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ } .(59) و اينجاست که مسأله شريعت و طريقت در عرفان اسلامي مطرح مي شود.
عرفا و صوفيان، تعريف هاي گوناگوني از شريعت، طريقت و حقيقت کرده اند; ابوالقاسم قشيري مي گويد: شريعت التزام عبوديت و حقيقت، مشاهده ربوبيت است. لذا اگر شريعت مؤيد به حقيقت و اگر حقيقت مؤيد به شريعت نباشد قابل قبول نيست. پس شريعت قيام به تکليف و حقيقت شهود مقدّرات الهي است. (60)
هجويري نيز معتقد است که شريعت صحّت ظاهر و حقيقت حفظ حالت باطن است. (61)
در کلمات صوفيان تطبيقاتي نسبت به مسأله سه عنصريِ شريعت، طريقت و حقيقت صورت گرفته است.(62) اين سه امر، مقتضاي سه امر ديگر است. به تعبير ديگر، شريعت اقتضاي رسالت، طريقت اقتضاي نبوت و حقيقت از اقتضائات ولايت است. همچنين شريعت مربوط عوام ناس و طريقت مربوط به خواص و حقيقت مربوط به اخص خواص انسان ها است. شريعت مقتضاي اسلام و طريقت مقتضاي ايمان و حقيقت مقتضاي يقين است; چنانکه کشف به شريعت، الهام به طريقت و وحي به حقيقت مرتبط است. همچنين علم اليقين، عين اليقين و حق اليقين مراتبي است که بر آن سه مترتّب است. سه عالمِ ملک، ملکوت و جبروت و نيز سه عالمِ محسوس، نفوس و عقول در ارتباط با شريعت، طريقت و حقيقت مي باشد.
به هر تقدير، اينگونه تثليث ها، مقتضاي تثليث در عالم خلقت است; زيرا عارفان را عقيده بر اين است که آفرينش از فرد به سوي تثليث و از آن به سوي عالم کثرت مي باشد.
نتيجه آنکه، احکام شرعي و تکاليف ديني، ظاهري دارند که در شريعت ظهور پيدا مي کند و باطني که در طريقت و باطن ديگر که در حقيقت تجلّي مي يابد. بر اين اساس، مي توان گفت: حج هم ظاهري دارد که احکام شرعي آن را تشکيل مي دهد; مانند حج واجب و مستحب يا حج تمتّع، قِران و اِفراد يا احکام حجّ نيابتي يا واجبات و مندوبات حج.
همچنين تمام احکام شرع که در باب حج مطرح است، داراي باطن بلکه بطون است، که در روايات و احاديث و نيز ذوقيات عرفا به آن ها اشاره شده است.
--------------------------------------------
پي نوشت ها:
42 . هود : 1
43 . الميزان، ج10، ص138 ـ 136 ; روح المعاني ج7، ص131
44 . واقعه : 78
45 . رعد : 39
46 . حج : 9
47 . نحل : 89
48 . به نقل از الميزان، ج3، صص73 ـ 71
49 همان.
50 . لقمان : 20
51 . الکافي، ج2، ص135 ; وسائل الشيعة، ج1، ص152 ; بحار الانوار، ج54، ص145
52 . نهج البلاغه، حکمت 338
53 . کهف : 65
54 . محي الدين ابن عربي، الفتوحات المکّيه، ج3، ص167
55 . سراج، طوسي، اللّمع، ص26
56 . آملي، سيد حيدر، جامع الاسرار، ص351
57 . آملي، سيد حيدر، جامع الاسرار و منبع الانوار، ص352 ـ 351
58 . عنکبوت : 35
59 . بقره : 183
60 . قشيري، عبد الکريم، الرساله القشيريه، ص159
61 . هجويري، علي بن عثمان، کشف المحجوب، ص498
62 . آملي، سيد حيدر، اسرار الشيعه واطوار الطريقه و انوار الحقيقه، صص 6 و 21 و 22 و 24 و 25 و 32 و 35