شهرِ کُرد (گزیده خاطرات سفر به شهرستان قروه در استان کردستان - محرم 96)
شیروانه - 4
در راه برگشت به مقرمان در قروه، دوباره صحبت از تلبّس مطرح شد. این بار موتورم را روشن کردم و تاختم. گفتم یکی یکی صحبت کنید تا به نتیجه برسیم. همه استدلال هایشان را بر ضرورت تلبّس شنیدم و تک تکش را رد کردم. به هر حال یا صُغری را ترکاندم و یا کُبری را متلاشی کردم. بندگان خدا همه ساکت شدند. آن دوستمان که خود اصالتا اهل کردستان بود و در حقیقت کارشناس کُردشناسی ته دلش، اندک گرایشی به سخن و موضع من داشت اما اصلا وارد بحث نشد. به هر روی، در بحث غالب شدم اما حس کردم کمی تند رفتم. یخ استدلالها را با گرمای شوخی و جوک و بذلهگویی، شکستم. به هر حال گروه بودیم و رفیق. مبادا به دل بگیرند و رفاقتمان از روز اول، خراب شود. جوکها که به پایان رسید، دیدم به مقصد رسیدهایم: مدرسه امام صادق (ع).
شام برایمان کنار گذاشته بودند اما کاش نمیگذاشتند. به ظاهر قیمهپلو بود. یک لقمه خوردم. به قدری پشیمانم کرد که ترجیح دادم گرسنگی بکشم تا اینکه در سفر، پی درمان ناراحتی گوارشی باشم! هنر آشپز حوزه است دیگر! هر جای این وطن پر گهر که باشد، غذا را با یک کیفیت درست میکند. معتقدند کیفیت غذا بهبود یابد، طلبهها دنیازده میشوند و از زهد و پارسایی باز میمانند!! رنج و درد و بیماری دستگاه گوارش را هم پای شُروری میگذارند که باعث شکوفایی انسان و فعلیت یافتن استعدادهای معنویاش میشود!! همین طور که دراز کشیده بودم و به پشتوانه نظری کیفیت غذای حوزه فکر میکردم، به خواب فرو رفتم؛ خوابی عمیق و آرام.
لینک همین مطلب: «https://www.cloob.com/u/ensan73/129571366»