مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب خاطرات تبلیغی؛مِیهم سُفلی؛ قسمت ششم
امتیاز کاربران 5.0

تولیدگر متن

علی بهاری هستم. از تاریخ 25 اردیبهشت 1394 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 520 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
خاطرات تبلیغی؛مِیهم سُفلی؛ قسمت ششم

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01
در پرونده محرّم

این پرونده را با 33 اثر دیگر آن ببینید

شهرِ کُرد (گزیده خاطرات سفر به شهرستان قروه در استان کردستان - محرم 96)

مِیهم سُفلی – 6

امروز، روز آخری بود که قرار بود به مِیهم برویم. دیگر صبح، مدرسه هم نرفتیم و منتظر راننده باصفا شدیم تا بیاید و ببردمان.
طول مسیر مانند همیشه، به گپ و گفت و شوخی گذشت. دوباره تعارف کرد به منزلشان برویم و ما هم دوباره نه گفتیم. ناهار را منزل پدر خادم مسجد دعوت بودیم. اما قبل از ناهار، قرار بود به مسجد برویم برای شرکت در نماز جمعه اهل سنت.
خادم مسجد تا آن موقع حتی یکبار هم به نماز جمعه برادران دینی‌اش نرفته بود. بخاطر ما پذیرفت اولین و احتمالا آخرین بار، این عمل شنیع!! را انجام دهد. در صفوف مرتب نماز، مستقر شدیم و اهل سنت یکی یکی آمدند. از دیدن دو روحانی شیعه و سه غریبه تعجب می‌کردند ولی ما به درستی کارمان یقین داشتیم. خطبه ها آغاز شد ولی متاسفانه به زبان کردی. تقریبا هیچ نفهمیدم جز اینکه خطیب، حدیثی از انس بن مالک را شرح داد!! البته این را هم بگویم که ماموستای(1) همیشگی نیامد و یکی دیگر از مردان روستا، وظیفه ایراد خطبه را به عهده گرفت. علت نیامدن ماموستا هم میان مردم روشن بود: سرکشی به کارخانه خیارشور. یک کارخانه تولید خیارشور داشت و هر وقت نمی‌آمد، همه می گفتند احتمالا مشغول سرکشی به خیارهاست!!
پس از خطبه‌ها و پیش از آغاز نماز، از صفوف جدا شدیم و در انتهای مسجد به پشتی‌ها تکیه دادیم. البته قبلش مردم را توجیه کردیم که این کار، به دلیل احترام به هنجار‌های فقهی شماست. (در فقه شافعی، نماز جمعه بر مسافر حرام است) آنها نماز می‌خواندند و ما آهسته می‌گفتیم و می خندیدیم. دوست معبّا، زیر گوش من حرف‌های ضد وحدتی می‌زد و عقاید اهل سنت را نقد می‌کرد. هر از گاهی مسخره‌بازی در می‌آورد و غش غش می‌خندید. گفتم: «نکن این کارها رو! یکی بشنوه عبای روی دوشت میشه کفن دور تنت!»
به هر تقدیر کنفرانس وحدت من و مُعبّا به پایان رسید و طبق قرار قبلی، برای ناهار به خانه پدر خادم مسجد رفتیم. بنا شد ابتدا نماز بخوانیم و سپس ناهار بخوریم. نماز را به امامت یکی از ملبسین گروه خواندیم و آماده ناهار شدیم! سفره را انداختند و دیس های غذا را آوردند. زرشک پلو با مرغ، تدارک دیده بودند. دستشان درد نکند! ولی حساب جمعیت را نکرده بودند. ما پنج نفر بودیم و با احتساب صاحب خانه و پدرش باید هفت تکه مرغ توی دیس باشد ولی پنج تکه بود. اولی و دومی، نفری یک تکه برداشتند. دیس به دوست مُعبّا رسید. تدبیری تاریخی به خرج داد و هر سه تکه مرغ باقی مانده را نصف کرد. الان شش تکه مرغ داشتیم و پنج گرسنه! یعنی با این حرکت هوشمندانه، یک نیمه ران هم زیادی ماند! خدا را شکر برنج کم نبود و می توانستیم به اندازه رفع گرسنگی بخوریم.

-------------------------------------------------------------------

لینک همین مطلب: «https://www.cloob.com/u/ensan73/129588447»

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما