تحفه هند
(گزیده خاطرات سفر به هندوستان - شهریور ۹۷)
آشنایی با طُلّاب هندی
مهیّای خوردن صبحانه بودیم که مهدی، از اولین برخوردش با طلبههای هندی مجموعه گفت. میگفت به شدت تحویلش گرفته و احترام گذاشتهاند. حتی یکیشان گفته بود خداوند به برکت وجود شما برای ما، باران فرستاده است! حقیقتش را بخواهید طلّاب هندی آن جا خیلی مودبانه با ما برخورد میکردند. این احترام و ادب، به خاطر انتساب ما به جمهوری اسلامی بود. آنان آرزوی زندگی در ایران را داشتند و حسرت اقامت ما را میخوردند! (نمیدانم چرا یاد مَثَل قدیمی « توش خودمون رو کشته و بیرونش مردمو» افتادم!!!)
به طور کلی جمهوری اسلامی در میان شیعیان خارج کشور معمولا محبوبتر از شیعیان داخل کشور است. برخی میگویند این به خاطر عدم اطلاع دقیق شیعیان خارج از اوضاع داخل ایران است و برخی میگویند این به دلیل بی اطلاعی مردم داخل از وضعیت خارج از ایران است. بگذریم.
پس از صرف صبحانه با عارف نشسته بودیم و گپ میزدیم که یکی از طلبههای هندی، داخل اتاق شد. بنده خدا اجازه نگرفت و البته ما هم رفتارش را حمل بر بیاطلاعی از آداب کردیم نه بیادبی! دو ماهی میشد که به جرگه طلاب پیوسته بود و فارسی را هم بد صحبت میکرد و هم به سختی میفهمید. از لابلای کلماتش فهمیدم از این که در کشورشان ولایت فقیه ندارند ناراحت است و دوست دارد در این زمینه کاری کند! با تمام توان و به صورت شمرده برایش توضیح دادم که تا اطّلاع ثانوی، کار سیاسی وظیفه شما نیست و تا می توانید به تبلیغ اسلام و فعالیتهای فرهنگی بپردازید. نمیتوانستم بگویم همین کارها را میکنید که ما مجبوریم با ویزای توریستی بیاییم و الا مثل بچه آدم از المصطفی دعوتنامه میگرفتیم! چند دقیقهای به همین منوال گفتگو کردیم و رفت. فکر نکنم صحبتهایم تاثیر چندانی رویش گذاشته باشد!
بعد از نماز ظهر و عصر، بنا بود مراسم افتتاحیهای به مناسبت نزول اجلال ما! داشته باشند. دکتر صالح، مدیر محترم مجموعه پس از بیان نکاتی درباره عید غدیر، حسابی از گروه ما تعریف کرد! گفت: «اینها استادان و دانشمندانی هستند که از قم آمدهاند تا از فضای هند استفاده کنند. اگر شما زرنگ باشید میتوانید از وجود آنها استفاده کنید! قدر حضورشان را بدانید»
البته در این حد و اندازهها نمی دیدیم خودمان را ولی خوب سرها را به نشانه تواضع و البته تایید ضمنی!! پایین انداخته بودیم! بعد از نماز، آقای پاک نژاد، یکی از دو استادِ همراه گروه، چند دقیقهای برای شان درباره حدیثی از امیر مومنان صحبت کرد. بسیار استقبال کردند و جایگاه مان در افکار عمومی، تثبیت شد!
اوضاع خوب پیش میرفت و تنها نگرانی گروه، کیف آقای مقیسه بود که هنوز پیدایش نکرده بودیم. به آقای حمیدی، مسئول مدرسه گفتیم و ایشان هم بنا شد دوربینهای مدار بسته را چک کند تا ببیند چه کسی در آن نیمه شب، کیف را برداشته است؟ همه با اضطراب، داخل دفتر جمع شده بودیم و صفحه مانیتور را نگاه میکردیم. یک دقیقه، دو دقیقه، سه دقیقه، ... دقیقه ی هشتم بالاخره انتظارها به سر رسید ... .