مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب خاطرات تبلیغی-میهم سفلی؛ قسمت دوم
امتیاز کاربران 5.0

تولیدگر متن

علی بهاری هستم. از تاریخ 25 اردیبهشت 1394 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 520 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
خاطرات تبلیغی-میهم سفلی؛ قسمت دوم

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01
در پرونده محرّم

این پرونده را با 66 اثر دیگر آن ببینید

شهرِ کُرد (گزیده خاطرات سفر به شهرستان قروه در استان کردستان - محرم 96)

میهم سفلی - 2

آموزش نماز به کسی که هیچ نمی‌داند و خالی الذهن است، کار بسیار سختی بود. خدا را صد هزار مرتبه شکر که دوست مُعبّا ابتدا، وضو را برای‌شان گفته و بار مرا سبک کرده بود. جایگاه مُهر را برایشان توضیح دادم و سپس از ضرورت نیت قبل از نماز گفتم. یکی یکی اذکار نماز را به صورت شمرده می‌گفتم و از آن ها می‌خواستم بعد از من آرام تکرار کنند. چند دقیقه‌ای طول کشید تا کلیات نماز را یاد گرفتند. باهوش‌ترها، زودتر یاد می‌گرفتند و طبیعتا می‌خواستند شیطنت و بازی کنند و ... . اواسط تدریس بودم که پسرکی به جمع‌مان اضافه شد. یکی از بچه‌ها گفت: «پاشو برو. تو سنی هستی!» پسرک جواب داد: «نه به خدا شیعه‌ام.» آن یکی گفت: «غلط کرده! دروغ میگه! سُنّیه!» گفتم: «پسر جان! خودش داره میگه شیعه‌ام. تو چی میگی این وسط؟» جواب داد: «خودش حالیش نیست. من می‌دونم!» نمی‌دانم چرا ناگهان یاد راننده تاکسی‌های قم و سبک استدلال‌هایشان افتادم و هنوز هم هر وقت فکر می‌کنم ارتباطش را درنمی‌یابم! به هر حال، پسرک که دیگر بغضش گرفته بود، گفت: به خدا شیعه‌ام. ما هم بغض و اشکش را دلیل بر صداقتش گرفتیم و البته اگر هم واقعا شیعه نبود، اهمیتی نمی‌داشت. چون بچه‌ها چندان به تفاوت‌های اعتقادی و فقهی دو مذهب آگاه نبودند. چه بسیار سُنّی‌هایی که مسح می‌کشیدند و فراوان شیعیانی که پا می‌شستند!
چند بار اذکار نماز را توضیح دادم. داشتم مطمئن می‌شدم کلیات را فهمیده‌اند که یکی از دو ملبّس گروه صدایم کرد و گفت: «شما بیا با این جوون‌ها گعده کن. بچه ها را بسپار به من. تو حوصله شون رو نداری.»
برای سلامتی پدر و مادرش دعا کردم و گپ و گفت‌مان با جوانان آغاز شد.

لینک همین مطلب: «https://www.cloob.com/u/ensan73/129581692»

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما