همسر شهید مطهری نقل میکند:
یک بار برای دیدن دخترم به اصفهان رفته بودم
بعد از چند از روز که به تهران آمدم، نزدیک های سحر به خانه رسیدم
وقتی وارد خانه شدم همه بچه ها خواب بودند ، ولی آقا بیدار بود .
چای و شیرینی آماده بود و منتظر بودند و بعد از احوال پرسی با حات تاثر به من گفتند
می ترسم یک وقت من نباشم شما از سفر بیایید و کسی نباشد به استقبال تان بیایید