آن زمان که مردم با اسب به این سو و آن سو سفر می کردند، زیاد پیش می آمد که اسب رم کند... اسب که رم می کرد، از کنترل خارج می شد. مثل اینکه ماشین ترمز بریده باشد، معلوم نبود که به کجا می رود... و معلوم نبود که چه بلایی سر سوار خود می آورد...
حال باید سوار چه می کرد؟؟؟
تنها یک راه داشت، بند دهان اسب را محکم بگیرد و تسلط خود را بر آن حفظ کند... همین یک راه بود تا زنده بماند...
عقل مثل سوار است بر انسان. و انسان وقتی عصبانی می شود، همان اسب رم کرده است ...
اگر اجازه دادی اسب رم کرده، هرجا خواست بره حتما زنده نمی مونی!!!