مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب خشم اژدها
امتیاز کاربران 5

تولیدگر متن

معراج هستم. از تاریخ 07 آبان 1393 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 229 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
خشم اژدها

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01

بسم الله الرحمن الرحیم

خشم اژدها!

 صدای لرزش گوشی، مریم را دعوت کرد تا راز درونش را با او درمیان بگذارد.

با رمز یاعلی قفل صفحه باز شد.

«بازم مثل همیشه که اطلاعاتت غلط بود. با کلی مکافات برای رفتن به دفتر اسناد مرخصی گرفتم، حالا میگه باید شناسنامه و کارت ملی خانومت هم باشه.»

آقامجید مهربان بود اما همیشه قانون و وقت­شناسی در زندگیش حرف اول و آخر را می­زد. هرچیزی که از این خط قرمز می­گذشت، حسابش با کرام­الکاتبین بود.

مریم، تصویر مجیدی که کوره آتش شده بود را از ذهنش پاک کرد. نفس عمیقی کشید تا بهتر بتواند بنویسد:

«ببخشید عزیزم. من که قبلا نرفته بودم. اون آقا هم نگفت که چی نیاز داره. فقط گفت آقاتون بره دفتر اسناد امضا کنه»

پیام را با دو ایموجی غم و بوسه تمام کرد.

خوب می­دانست که اگر تماس بگیرد و بخواهد توضیح بیشتری بدهد، باشنیدن فریادهای مجید، هوس می­کند او را به رگبار ببندد. بعد هم تیربار آقامجید به کار می­افتاد و میدان جنگی تمام عیار به پا می شد.

چند ساعتی گذشت. چیزی به ساعت 14 نمانده بود. حالا دیگر حتما آقامجید آرام شده. هیچ وقت بیشتر از یک ساعت عصبانی نمی ماند. اما اگر اژدهای خشمش بیدار میشد، زبانه های آتش این خشم، تمام قلب مریم را می سوزاند.

مریم گوشی را برداشت تا با سیاستهای زنانه اش، آخرین تیر را شلیک کند.

- سلام عزیزم! خسته نباشی. میدونم به خاطر من امروز خیلی اذیت شدی. ناهار منتظرت باشم یا امروز هم نمیای؟

-سلام آقای برادر! (این اصطلاحی بود که آقامجید همیشه استفاده می­کرد) خانم می­دونی به چه سختی جای پارک پیدا کردم. دفترخونه شلوغ بود. یه عالمه صبر کردم، تازه می­گه شناسنامه و کارت ملی خانومت رو بده اسکن کنم.

تو که می­دونی من به بدبختی رئیس رو راضی می­کنم. یک ساعت مرخصی بده. تو رو خدا اطلاعاتت رو تکمیل کن. حالا دوباره کاری شد.

مریم با کرشمه ­های مثال زدنی خودش جواب داد: الهی بمیرم. خدا بگم چکارش کنه. بهم نگفت باید مدارک چی بدم. منم فکر کردم همون فرم کافیه. نگفتی ناهار چکار کنم؟

- امروز خیلی کار دارم. ناهار هستم. منتظرم نباش.

- باشه عزیزم. شب می­بینمت. خیلی خوبه باهم بریم بیرون یه دوری بزنیم. خیلی وقته بچه ­ها رو یه دل سیر ندیدی. بگم آماده باشن؟

- حالا بهت خبر میدم. خودم تکلیف خودمو نمی­دونم. بذار ببینم چی پیش میاد.

- باشه آقای خشم اژدهای من! منتظرت هستم.

گوشی را که قطع کرد، انگار بعد از مذاکره با 5+1، دستاورد مهمی به دست آورده است. خیلی خوشحال بود که اینبار، زود از کوره در نرفت و جرقه یک بگو مگو را روشن نکرد. تابلوی معرق کاری شده­ای که با آیه  «وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ[1]» مزین شده بود را تمیز کرد و سرجایش گذاشت.

 


[1]. آل عمران:134

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما