بسم الله الرحمن الرحیم
خشم اژدها!
صدای لرزش گوشی، مریم را دعوت کرد تا راز درونش را با او درمیان بگذارد.
با رمز یاعلی قفل صفحه باز شد.
«بازم مثل همیشه که اطلاعاتت غلط بود. با کلی مکافات برای رفتن به دفتر اسناد مرخصی گرفتم، حالا میگه باید شناسنامه و کارت ملی خانومت هم باشه.»
آقامجید مهربان بود اما همیشه قانون و وقتشناسی در زندگیش حرف اول و آخر را میزد. هرچیزی که از این خط قرمز میگذشت، حسابش با کرامالکاتبین بود.
مریم، تصویر مجیدی که کوره آتش شده بود را از ذهنش پاک کرد. نفس عمیقی کشید تا بهتر بتواند بنویسد:
«ببخشید عزیزم. من که قبلا نرفته بودم. اون آقا هم نگفت که چی نیاز داره. فقط گفت آقاتون بره دفتر اسناد امضا کنه»
پیام را با دو ایموجی غم و بوسه تمام کرد.
خوب میدانست که اگر تماس بگیرد و بخواهد توضیح بیشتری بدهد، باشنیدن فریادهای مجید، هوس میکند او را به رگبار ببندد. بعد هم تیربار آقامجید به کار میافتاد و میدان جنگی تمام عیار به پا می شد.
چند ساعتی گذشت. چیزی به ساعت 14 نمانده بود. حالا دیگر حتما آقامجید آرام شده. هیچ وقت بیشتر از یک ساعت عصبانی نمی ماند. اما اگر اژدهای خشمش بیدار میشد، زبانه های آتش این خشم، تمام قلب مریم را می سوزاند.
مریم گوشی را برداشت تا با سیاستهای زنانه اش، آخرین تیر را شلیک کند.
- سلام عزیزم! خسته نباشی. میدونم به خاطر من امروز خیلی اذیت شدی. ناهار منتظرت باشم یا امروز هم نمیای؟
-سلام آقای برادر! (این اصطلاحی بود که آقامجید همیشه استفاده میکرد) خانم میدونی به چه سختی جای پارک پیدا کردم. دفترخونه شلوغ بود. یه عالمه صبر کردم، تازه میگه شناسنامه و کارت ملی خانومت رو بده اسکن کنم.
تو که میدونی من به بدبختی رئیس رو راضی میکنم. یک ساعت مرخصی بده. تو رو خدا اطلاعاتت رو تکمیل کن. حالا دوباره کاری شد.
مریم با کرشمه های مثال زدنی خودش جواب داد: الهی بمیرم. خدا بگم چکارش کنه. بهم نگفت باید مدارک چی بدم. منم فکر کردم همون فرم کافیه. نگفتی ناهار چکار کنم؟
- امروز خیلی کار دارم. ناهار هستم. منتظرم نباش.
- باشه عزیزم. شب میبینمت. خیلی خوبه باهم بریم بیرون یه دوری بزنیم. خیلی وقته بچه ها رو یه دل سیر ندیدی. بگم آماده باشن؟
- حالا بهت خبر میدم. خودم تکلیف خودمو نمیدونم. بذار ببینم چی پیش میاد.
- باشه آقای خشم اژدهای من! منتظرت هستم.
گوشی را که قطع کرد، انگار بعد از مذاکره با 5+1، دستاورد مهمی به دست آورده است. خیلی خوشحال بود که اینبار، زود از کوره در نرفت و جرقه یک بگو مگو را روشن نکرد. تابلوی معرق کاری شدهای که با آیه «وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ[1]» مزین شده بود را تمیز کرد و سرجایش گذاشت.
[1]. آل عمران:134