خطر، خاطر و خاطره در جولانگاه عشق
(سه گانه ای در وصف آینه پیامبر نشان)
1.خاطره: با جوان پیامبرنشان، با صورتی شبیه بهترینِ مردمان، با صحبتی بسان پیامبر خوبان و با سیرتی هم به همان سان خاطره می ساخت؛ همان بزرگوارى، همان کَرم و همان شرف. او نظرگاه پدر و دیگر مشتاقان رحمتِ پیامبر و جلوه گاه خاطره بىزوال پدر از بوسه های پیامبر بود. به گواهی تاریخ، رابطه کودکی حسین(ع) با جدش پیامبر یگانه بود و علی اکبر، اشتیاقش به پیامبر را سیراب و غم هجران پیامبر را از خاطر می زدود. چه نعمتی بهتر و شعف انگیزتر از جوانی پیامبرنشان که لحظات حسین را در خاطراتِ کودکی اش غرق می کرد.
2. خاطر: جوانی که به سخاوت و مروت و از خودگذشتگی شناخته شده بود، در خانه ای بزرگ شد که به جای گفتار، با رفتار می آموخت که اخلاق را با عبادت و انسانیت درآمیزد و فضیلتها را بیابد. در اولین خبرِ مرادش از مرگ گفت: هنگامی که بر حق هستیم از مرگ هراسی نداریم. علی اکبر، در کنار پدر رفته رفته همان جوان عابدی شد که پیامبرش او را به پیامبران مُرسل تشبیه کرد(كنز العمّال، 43059) او در علی اکبر هم چهره حبیبش را می دید و هم عکس رخ محبوب را... و خاطرش را بس می خواست.
3. خطر: جان پدر آرام اما نَفَسهای او در جولانگه عشق، گرم بود و پر شور. تنها، با چشمانی نافذ، همه سخاوت و بخشش را بیهیچ مضایقه با ساکنان زمین، قسمت می کرد. اکنون اما در میانه کار و زار، جوانش قامتی افراشت که آفت جان و رهزن دل و جذبه عشق پدر شد و قیامتی برپا کرد. دل پدر اسیر چهره اش و جان پدر رهین جانش و وجود پدر پر از گفت و گوی گوهر دردانه اش بود. با میدان رفتنِ این جانِ پیامبر نشان چه باید کرد؟!... پدر اما در قرآن خوانده بود که"به مقام نیکوکاران نخواهید رسید مگر از آنچه دوست میدارید در راه خدا انفاق کنید" و با آن روییده بود. می دانست که دل كندن از محبوبهاى خيالى و شكوفاشدن روح سخاوت، به جان بخشی ممکن میشود؛ پس در بر و بزم آن خداوندگارِ والا نگار، می باید گوهری خوش نگار، نثار کرد. ابراهیم وار دردانه اش را به میدان فرستاد تا آینه پیامبرنشان، نشانه ای گردد برای جوانان.
سلام بر آنان به روزی که آمدند و روزی که پرواز کردند و روزی که بازخواهندآمد