خواستگاری - 3
رسیدم به اونجا که مادر در جواب چه خبرشونه؟ چه خبببرشونه حاجی، گفت: «حاج آقا عرض نکردم پسرم شوخ طبعه. هنوز هیچی نشده قاپ دختره شما رو دزدید». و اما بقیه ماجرا:
به سختی از رو تخت بلند شدم. با بدبختی روی زمین دو زانو نشستم و یه بالش کوچیک صورتی هم محکم گرفتم تو دستام. سعی کردم اصلا به روی خودم نیارم چند ثانیه پیش، ضایعترین لحظه گذشتهام پیش مهمترین آدم آیندهام اتفاق افتاده. صدایی صاف کردم.
من: ببخشید خواهرم!
دختر: خواهرم؟؟؟
من: معذرت میخوام. ببخشید آبجی چیز یعنی بزرگوار! لطفا یه کمی آب واسم بیارین.
دختر: تو لیوان باشه یا استکان؟
من: فرقی نمیکنه. فقط کافیه سالم باشه.
دختر: البته این دیالوگ مال این جا نیست ولی باشه. آبش سرد باشه یا گرم؟
من: خانم شما هم شدی «عزیزمببخشیدِ»کلاه قرمزی. یه لیوان آب بیار دیگه.
دختر: ایشش. با ناراحتی بلند شد آب بیاره. من هم داشتم فکر میکردم که چه خاکی به سرم بریزم با این شلوار از هم گسسته. داشتم نحوه نشستنم رو عوض می کردم تا بهتر پارگی فاق رو پوشش بدم که یکهو متوجه نصف موزی شدم که تو جیبم بود. یک جا گذاشتمش تو دهنم. تو تخمین مسافت اتاق تا آشپزخونه اشتباه کرده بودم. واسه همین یکهو دیدم دو تا چشم درشت داره نگاهم میکنه.
دختر: رفتی سر پاستیلهای من؟
من: (با دهن پر): نه به خدا موزه موز. ببین.
دختر: خوب حالا اگه از خوردن و افتادن خسته شدید شروع کنیم.
من: در خدمتم. با اجازه من اولین سوال رو میکنم. آخرین کتابی که خوندید اسمش چی بود؟
دختر: هر چی بابام بگن.
من: مگه میخواهین مهریه تعیین کنین؟ اسم کتاب رو بگین.
دختر: نه واقعا. بابام گفت اگه ازت همچین سوالی کرد بگو اصول فلسفه و روش رئالیسم. (اگه نپسندیدید بذارید علیت از نگاه ایمانوئل کانت ولی با توجه به شخصیت ریاکار پدر، یک کتاب فلسفه اسلامی مناسبت تره تا فلسفه غرب)
من: حالا واقعا اسم آخرین کتابی که خوندین چی بوده:
دختر: ماجراهای خرس مهربان و خرگوش بازیگوش.
من: عجب. شعر چی؟ تو اشعار کدوم رو ترجیح میدید؟
دختر: بابام میگه غزلهای عرفانی حافظ ولی من عاشق "خونه مادربزرگه، هزار تا قصه داره" هستم. خیلی عمیقه و دلنشینه. ببخشید فیلم محبوب شما چیه؟
من: بین ستارهای. شاهکار کریستفور نولان. شما چی؟
دختر: مدرسه موشها اثر مرضیه برومند.
من (زیر لب): خدایا بهم صبر بده. پس تو هنر و ادبیات خیلی تفاهم داریم. حالا بریم سراغ سوالهای سبک زندگی. به نظر شما مهمترین چیز که باعث میشه تو زندگی مشترک تفاهم داشته باشیم چیه؟
دختر: تفاهم. تفاهم خیلی مهمه.
من: نه میدونم. میگم چی باعث میشه که به تفاهم برسیم.
دختر: این که حرف هم رو بفهمیم.
من: بذارید سوالم رو واضح تر بگم. الان مثلا مهم ترین دغدغه من تو زندگی اینه که یه شغل ثابت پیدا کنم با حقوق خوب. مهم ترین دغدغه شما چیه؟
دختر: تازگیها لاک صورتیم رو گم کردم.
من: میخواهید شما سوال کنید.
دختر: آره پیشنهاد خوبیه. شما دوست دارید در آینده چی کاره بشید؟
من: معلم. من معلمی رو خیلی دوست دارم. شما چی؟
دختر: بابام میگه تو باید نویسنده مذهبی بشی. ولی من خودم دوست دارم فضانورد بشم. برم روی مریخ، عطارد، مشتری. این قدر دوست دارم با نامزدم رو عطارد قدم بزنیم.
داشتم فکر میکردم روی عطارد چند دقیقه طول میکشه این بنده خدا از کبوتر عاشق به مرغ بریون تبدیل بشه که یه دفعه صدای مادرم توجهم رو جلب کرد ...
#علی_بهاری